یادداشت از طرف ناهید قادری

با عرض سلام  

ضمن تشکر از خواهران و برادرانی که تا این لحظه مقاله ی بررسی زمینه های تاریخی کتاب آشنایی با مکاتب نقا شی را دنبال می کردند از همه عذر خواهی می کنم زیرا دیگر برایم امکان پذیر نیست که این مقا له یا هر نوشته ی دیگری را در فضای عمومی قرار دهم .از همکاران عزیزی هم که در مرکز تحقیقات افتخار آشنایی را  با ایشان داشتم  به  خاطر بدقولی خاکسارانه عذر خواهی می کنم . خداحافظ

بررسی زمینه های تاریخی کتاب آشنایی با مکاتب نقاشی( ۱۳)

بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 

 

 

 

(13)

هنر روایی مصر در خدمت چیست ؟ 

 

 اگر بخواهیم بین هنرهای تجسمی در مصر و در بین النهرین مقایسه ای کنیم ، صد البته نقاشی مصر نسبت به آن چه در بین النهرین می بینیم در اوج زیبایی است .  نقاشی مصر سحر انگیز ( شاید به همه ی معانی کلمه ) است . 

 

 گاه نبوغ آدمی هنگام خلاقیت و هنر او را به حرکت  وا می دارد ، که این مشخصه ی نقاشی مصر است ( آن هم چه حرکت بدیع و ظریف و اصیلی ) و گاه نبوغ آدمی او را ساکن و سنگین می کند ، که این به نظر من وجه مشخصه ی  ادبیات حماسی ( و نه هنر تجسمی ) سومر است .  

 

اگر فریاد غریقی بتواند زیبا باشد ، این فریاد غریقان سومری است و اگرخیالی بتواند به منتهای درجه مردم فریب باشد این وجه مشخصه ی نقاشی مصر است .  

 

  نقاش مصری در نگاه اول یک روایتگر سبکروح است که ما را به خلسه ی داستان هایش دعوت می کند .  آن همه رنگ وترکیب هماهنگ که با شکل معماری بنا و نیز با خط  هیرو گلیف در هم تنیده شده ( زیرا نقاش یک خطاط زبر دست و صنعتگر ماهر نیز هست ) ما را متقاعد می کند که هنرمند  در منتهای دانایی و مهارت و زیباشناسی دست به کار ایجاد این نقاشی ها شده . به ویژه که این نقاشی ها با ما سخن می گویند و جزییات ظریفی از زندگی را با ریتم و حرکتی دلنواز برای ما بازگو می کنند ، چنان که هیچ ملت کهنی را بیننده امروزی به اندازه ملت مصر نمی شناسد و با جزییات زندگیش آشنا نیست.  

  

 

و این ها همه مرا به این جا می رساند که می توان منتهای قدرت یک آدمی را در ایجاد زیبایی به کار برد و اما گمراه بود . هنر مصر برای کسی که با علت پیدایشش آشنا می شود ، تکان دهنده است.

 

 

 شاید درست نباشد که بیش از این از نحوه نوشته شدن کتاب مکاتب انتقاد کنیم .  

 

با این حال اگر من فقط اجازه داشته باشم که یک انتقاد دیگر بکنم ، این است که نویسندگان کتاب در لابلای سطور به شکلی نا بخشودنی  جهان بینی دانش آموزان را مورد حمله قرار می دهند . 

 

 البته این بهیچوجه گناه نویسندگان کتاب نیست ، بلکه مسئولیت  بر گردن کسانی است که محققند و در این زمینه کاری نمی کنند.  و چون به طور کلی رسم بر این است که اشخاص ساکت باشند و خاطر دیگران را نیازارند  من هم از نویسندگان کتاب _ که این قدر نا آزموده کتاب را نوشته اند_ و هم از محققان ارجمند _ که ما خواب خوششان را در این جا بر آشفتیم _عذر خواهی می کنم ( اگر در گوشه ی خلوت این وبلاگ اصلا خوابی اشفته شود ) .  و چون این تحقیق به عنوان یک تکلیف ضمن خدمت در نهایت تسلیم کارگروه اقدام پژوهی اداره آموزش و پرورش استان خواهد شد  ، از کسی که در این گروه حوصله می کند و این سطور را  می خواند هم عذرخواهی می کنم .   در حالی که عذر خواهی من در نهایت  چه فایده ای دارد؟ 

 

  چنان که گفتم کتاب به طرزی نابخشودنی مرزهای اعتقادات مذهبی و خرافه ها را  درهم می کند .  در کتاب مکاتب  ( و منابعی که کتاب از آن اخذ شده )  به کلیه ی هنر هایی که بر اساس  اعتقادات  بت پرستانه مختلف در سراسر جهان پدید آمده اند مارک مذهبی و گاه دینی چسبانده شده .  و تنها مکاتبی از این برچسب بی بهره اند که مستقیما در خدمت نهاد های بت پرستی نبوده اند و یا این که واقعا دینی هستند . 

 

 

 مثلا مکتب هرات یا سلجوقی که روح مذهب و شیرازه ی دینی در آن به نحو شایانی به چشم می خورد به هیچ وجه به عنوان هنری با شالوده ی دینی وصف نمی شوند و حال آن که مکتب هرات مشحون از  تفکر توحیدی است و مکتب سلجوقی مکتب خط و کاشی  است که هر دو در ساختمان مساجد به کار رفته اند.  اما هنر هند که بت پرستانه است و هنر مصر که سحر ورزانه است دینی و مذهبی نامیده می شوند.

 

 

 هنر مصر مثل یک نمایش زیباست که بازیگری آن را در حضور شما اجرا می کند و بعد شما متوجه می شوید که بازیگر دچار مالیخولیا ست و با سایه اش روی دیوار مشغول صحبت است.  

 

 

یا مثل یک خط زیباست  که کلمات مقدس را نوشته است  اما بعد می بینید دور این کلمات  با عدد و حروف چیزهایی نوشته اند و شیاطینی را فرا خوانده اند . 

 

 به همین صورت وقتی متوجه می شوید که اندیشه ی  هنرمند مصری در خدمت چه نوع دیوانه بازی ای است برجای خود خشکتان می زند.

 

این روزها مرز سحر و دین در جامعه ی ما به غایت مغشوش است و مقصر این موضوع نهاد هنرو علوم انسانی نیست.  زیرا این دو  نهاد  در نهایت کفر را به شرک و مسلک کلبی را به خرافه ترجیح می دهند.  

 

اگر مرز سحر و مذهب مشخص نیست  علت را باید از محققین مذهبی سوال کرد . به هر حال من در این جا نمی خواهم  مجبور شوم که بیش از این عذر خواهی کنم . همین قدر بگویم تفکیک توحید از شرک و دین از خرافه  در این زمانه تنها به عهده ی فطرت حنیف است  . هر گاه دین از توحید دور شود  ، به شرک و شقاوت گرایش پیدا می کند . مرز شرک آن جاست که حس کنیم کسی در دعاهایمان آمده است  که جای خدا را گرفته است . دائم او را صدا می زنیم و فکر می کنیم با صدا زدن او خدا را خوانده ایم . و مرز دین و خرافه آن جاست که دین ما را در طلب هدایت یاری می کند  اماخرافه  ساخته می شود تا جای پای ما را در این دنیا محکم کند. واسطه ای شود بین ما و دین ، و ما به کمک آن به دین چنگ می زنیم تا برای دنیای خود امکاناتی بیشتر و بیشتر فراهم کنیم و آتش حرص خود را فرو بنشانیم .

 

 در مصر هم همین اتفاق رخ داده است .

 

 انسان مصری برخلاف انسان سومری ، چندان اهل غور در خویشتن و نفس خویش و محاکمه و پرسش و پاسخ با خدایان نیست ( شاید چون دل آگاهیش اندک است ) .    

  

برخلاف انسان بابلی لا اقل در بدو امر دین را وسیله آزادی های نامشروع یا کارهای خطا نمی داند  .  

 

او انسانی سختکوش ، مثبت و اهل عمل است . دنیا را برای خود با سنگ های وزین محکم می کند ، بهداشت و پزشکی را رونق و توسعه می دهد .  خدایان مصری از نظر او  امید بخش و مهربانند . فکر می کند که اورا غرق نعمت کرده اند ٬ به او پزشکی و شعر و نور وبرکت نیل را بخشیده اند !  

 

کاهن مصری دستورالعمل های دقیق و پیچیده و مقدسی برای نحوه ی برخورد با معابد و پرستش بت هایش دارد .  

برخلاف بابلیان بت خانه برای او مرکز عیش و عشرت یا محاسبات اقتصادی نیست ( اگر چه بتخانه ها از لحاظ اقتصادی پشتوانه ی پر و پیمانی دارند)  .  

کاهن مصری ( لا اقل در اصول )  اهل ریاضت و امساک است .  انسان مصری دور اندیش است و قصد دارد آینده ی روشن و درخشانی برای خود بسازد . 

 

 او برخلاف انسان سومری که لذت های خاکی  را با هیچ ارزش والایی عوض نمی کند ، اهل" استعلی" است .  دائما طلب علو می کند و تنها چیزی که او را نگران می کند . چشم انداز مرگ است . برخلاف انسان سومری که دست ها را به هم می فشارد و با چشمانی نگران به خدایانش خیره می شود و تسلیم سرنوشت شوم خودش است ، مرد مصری مایل نیست که به صورتی فلاکتبار به دنیای زیر زمینی ( جهان دیگر ) منتقل شود . به همین دلیل دست به کار می شود تا این آینده را تغییر دهد . 

 

شاید الهاماتی شیطانی و نادرست به او این نوید را می دهد که برای تغییر این سرنوشت و ایجاد جهانی روشن و نورانی در دنیای غرب راهکارهایی هست ، چون انسان مصری صنعتگر بزرگی  بوده ( و هنوز هم هست ، مصریان هنوز هم هنرمندان بزرگی هستند)  دست به کار می شود که به کمک علم و هنر این آینده را تغییر دهد .  

 

اعتقادات بت پرستانه به کمک می آید و انسان مصر غرق  امور جادویی خود می شود . در این جا اندیشه ی توحیدی و بصیرت دینی غایب است تا به او نشان دهد که حالا و همیشه ، در دنیا و آخرت این ارزش عمل در نزد یگانه پروردگار عالم است که سرنوشت آدمی را چه در این دنیا و چه در دنیای دیگر تعیین می کند. و اگر بخشش خدای یگانه نبود سرنوشت آدمی  به سبب گناهانش  هر گز بهبود نمی یافت .

 

 در حقیقت انسان مصری با آن که دانشمند و هنرمند بزرگی است ، مرد خردمندی نیست .  این درد بزرگی است که انسان آن همه فن و علم و هنر و زیبایی و جاذبه را در خود جمع کندو اما خردلازم برای شکستن و  کوچک دانستن  خود را نداشته باشد . این چیزی است که در انسان سومری با همه ی فلاکت و بدبختی اش کمی وجود دارد ، و شاید به همین دلیل همه ی پیامبران از سومر گذر کرده اند اما مصر سرزمین تنهایی پیغمبران بوده است.

 

 

هنرمند مصری روی دیوار مقبره ها شروع به نقاشی می کند . ( این همان نقاشی هایی است که  قبلا از آن سخن گفتم ) او همه ی احوال و حرکات متوفی و همه کارهایش را در زندگی روی دیوار تصویر می کند . وابستگی هایش را ، دوست داشتن ها ، دلخوشی ها ، سختگیری ها و تمامی وجوه زندگیش را باز می نماید     ( اگر دلخوشی ها و وابستگی ها و بیزاری های واقعی ما را کسی ترسیم می کرد چه صحنه های عجیبی که به وجود نمی آمد! ) . 

   

 

   

 قاعدتا این فکر از آن جا برای او پدید آمده است  که تحویل گیرندگان متوفی می بایست تصویر روشنی از سرگرمی ها و دلخوشی ها ی او داشته باشند تا اورا از این بهره مندی ها محروم نکنند .  

 

این موضوع بسیار جدی است . بنابراین نقاش مصری در همان حال که مامور حفظ جزییات است باید تمام تلاش خود را مصروف تجسم هر چه بهتر این صحنه های حساس و سرنوشت ساز کند ... 

 

 ببینید  استعلا ی بشر او را دچار چه دیوانگی هایی می کند! 

 

 این نقاشی ها که با رنگ های شفاف و مرغوبی رنگ آمیزی می شوند . دنیایی روشن و زیبا را ترسیم می کنند . قراردادها ثابت و لایتغیر است و زبان خاصی دارد که گویا به همان قرار دادهای همیشگی ساحری مربوط است  تا نیروهایی که به این زبان گوش فرا میدهند و ترتیب اثر می دهند آن را درست تفسیر کنند. 

 

 کتاب می گوید ، پرسپکتیو در نقاشی دیواره ی مقابر " مقامی " است یعنی  ترسیم اندازه ی پیکره ها برحسب مقام و منصب و اهمیت افراد است.( البته  به نظر من این  کاربرد اصطلاح "پرسپکتیو مقامی" در این جا صحیح نیست .) به هر حال منظور این است که بردگان و زیر دستان کوچک ترسیم می شوند و هر چه مقام شخص بالاتر می رود بزرگتر ترسیم می شود٬ که قاعدتا فرعون و ملکه بزرگترین افرادند.   

   

همچنین این قرار داد نیز وجود دارد که افراد فرو دست سر زنده و پر تحرکند و افراد والا مقام ساکن و با وقار . این قرار دادها  از نظر مصریان به تحویل گیرندگان متوفی کمک می کند تا نقاشی ها را درست تفسیر کنند.

 

 

همچنین مجسمه ای یا مجسمه هایی ( که دقیقا شبیه فرد ساخته می شود  ) در مقبره قرار می گیرد تا  روان شخص متوفی که پس از مرگ به سراغ او می آید و تقریبا می توان گفت همزاد اوست بتواند در آن حلول کند و به زندگی ادامه دهد . از این رو مجسمه ساز مصری نیز تمام تلاش خود را به کار می گیرد تا این  مجسمه  یا مجسمه ها را هر چه بیشتر شبیه مرده بسازد  تا همزاد بتواند به نحو احسن در آن حلول کند. 

 

در این جا  تلاشم  این بود که  یک نوع معنی شناسی از هنر مصر ارائه شود . بدیهی است که هنر مصر حاوی داستان های عجیب در باره ی  ارباب انواع بو بژه آنوبیس در مراسم تدفین مردگان و نیز خدای خورشید رع و ایزیس و غیره هست که در سایت های دیگر به تفصیل  درباره ی آن ها صحبت شده و در برخی از سایت ها مطالب  جالبی درباره ی آن ها ارائه داده شده است . 

بررسی زمینه های تاریخی کتاب آشنایی با مکاتب نقاشی( ۱۲)

بسم الله الرحمن الرحیم 

 

 

 

 

 

 

(12)

هنر مصر :

  هنر ساحرانه  ، سحر هنرمندانه  

مصر سرزمین سحر است و سحر پدید نمی آید مگر برای غلبه بر محدودیت توانایی ها. علم نیز چنین است . یکی از دلایل وجودی علم  جستجوی قدرت است و احساس نیاز به غلبه بر نارسایی ها و مشکلات .

 

سحر چهره منفی شناخت است در جهانی که علم چهره مثبت شناخت است .

 

اگر علم بر پایه ی تعقل و تجربه به دست می آید ، سحر بر اساس احساس و قیاس شکل می گیرد .

سحر با شکل پیوند دارد . علم با محتوا .

سحر با ظاهر مربوط است . علم با باطن .

 سحر با نمادها سر و کار دارد علم با معانی  .

 نمادها در سحر غایت اند ، در علم وسیله اند.

علم حاوی گزاره های منطقی روشن است ،  سحر منطق گریز است .

علم بر خاسته از قوه ی تفکر است ، سحر برخاسته از قوای عاطفی است .

علم به نتایج روشنی می رسد و سحر به نتایج تاریک

علم ماندگار است و همیشه می توان آن را به کاربرد

سحر یکباره خلق می شود و در همان حال اجرا می شود.

علم محتاج لوازم معنوی است ، سحر محتاج آیین های صوری

 علم کشف می شود سحر ابداع می شود

علم صریح است و سحر مرموز و درخفا

 

 

و اگربخواهیم ارزشگذاری کنیم :

علم نور است و سحر ظلمت

علم رهایی است سحر قید و بند

علم الهی است ، سحر مشرکانه

علم فلاح است ، سحر شقاوت ابدی

علم بر اساس توکل بنا می شود ، سحر بر اساس تکبر

علم راست است و صدق دارد ، سحرمتقلبانه است

 علم قابل اتکاست ، سحر غیر قابل اعتماد است

علم  حقیقت است ، سحر دروغ  است

 علم لبریز از کمال است و سحر پوچ است

 

هنوز می توان ویژگی های زیادی را از وجوه تمایز علم و سحر بر شمرد .

 

 اگر می خوانیم که برای مثال در  فن پزشکی مصر باستان ، طبیب  داروهای گیاهی مفید را با اوراد و اذکار همراه می کرد و به بیمار می داد داریم از در آمیختگی این دو وجه متناقض آگاه می شویم .

 

تمدن مصر باستان علم و سحر را در کنار هم دارد .ولی به دلایلی که خواهم گفت علم در این جا به سحر خدمت می کند. اما هنوز چیزهایی هست که باید مورد قیاس قرار گیرد :

 

تمدن مصر مهد هنری ویژه است .

 

 کمتر هنری را می توان یافت که تا این حد از تاثیر و تاثر هنر بیگانگان مبرا باشد .  این جا هنر نیز به سحر آمیخته و ممزوج است و اگر بتوان گزاره های علمی یک پزشک مصری را از گزاره های ساحرانه او متمایز و مجزا کرد  ، نمی توان هنر مصر را از تاثیر جادوانه آن بر کنار داشت . البته منظور آن نیست که هنر مصر هنوز تاثیری جادویی دارد بلکه منظور این است که مقاصد هنرمند جادوگرانه است وکل هنر مصر در خدمت جادوست .

 

  

درباره ی ادبیات می بایست در پاره ای از موارد استثناهایی قایل شد . چنان که در هنر سومر هم دیدیم ، ادبیات در دوره های حاکمیت کفر یا شرک در بسیاری از موارد کارکردی فطرت گرایانه دارد . در ادبیات مصریان که  گویا اسناد بسیار از آن در دست است ،  تا جایی که بنده می دانم بخش کوچکی نیز چنین کارکردی دارد اما در مجموع ادبیات مصر نیز همچون هنرهای تجسمی اش در خدمت کارکردهای مشرکانه و ساحرانه است .

 

معلوم نیست که آیا هنر فی حد ذاته از این حیث چگونه ارزیابی می شود.

  

شکی نیست که زیبایی بخشی از زندگی است . منظور بنده آن نیست که زیبایی در گوشه ای از زندگی  ( در قالب یک مجسمه یا یک تابلو نقاشی یا یک سمفونی یا یک شعر سپید) نگهداری شود و گاه به آن سری بزنیم  .

 

خیر برعکس بنده از این برخورد ماتریالیستی بازیبایی از عمق وجودم بیزارم . آن را بت پرستانه می دانم .  

 

وجود آتلیه های نقاشی برایم  احمقانه و بی معناست .  موقع رفتن به موزه و نمایشگاههای هنری به همراه  دانش آموزان شدیدا این احساس را دارم که به مسخره گرفته شده ام و کسی ما را دست انداخته است .

  

قطعات موسیقی  هر چه پرشکوه تر و نام آورتر باشد برایم خالی تر و پوچ تر است . زیبایی شان برایم محدود و خلاصه شدنی است  . این که حس شهرت طلبی پشتیبان خلق زیبایی باشد ، خود آن قدر زشت هست  که دیگر هیچ نوع ابداعی نمی تواند آبرویی برایش بخرد.

 

چرا من معلم هنر شده ام ؟ چرا من این جا هستم؟ هیچ معلوم نیست . فقط این را می دانم که وقتی امتحان کنکور دادم  به خاطر رتبه ام دیگر نمی توانستم وارد دانشگاه نشوم و به این علت امتحان کنکور دادم که علی رغم خواسته ام قصه نویس خوبی بودم .

 

 آیا قصه گویی همان دروغگویی نیست . آیا مقصر منم؟ حتی وقتی رشته ام را در تحصیلات تکمیلی عوض کردم و وارد رشته ی دیگری شدم ُباز نشد در آن رشته مشغول تدریس شوم  . انگار که این شغل را آن جا گذاشته بودند برای من . نه کسی بود که جای من باشد و نه این که جای دیگری بود که من در آن مشغول تدریس شوم.

 

 چه می شود کرد که آدمی همین است که هست . چطور می توان قالب خود را شکست و کسی دیگر شد . من انشا الله می توانم آدم بدی نباشم راست و درست و صحیح باشم اما نمی توانم که معلم هنر نباشم و گویا این مقدر است.... بگذریم

 

بگذریم چی داشتم می گفتم که وارد این بحث بیهوده شدم ؟

 

 داشتم می گفتم  فراگیری هنر چه معنی و جایگاهی دارد . وقتی به بچه ها مبانی یاد می دهیم به آن ها می گویم  بچه ها این ها رو من به شما یاد نمی دهم که نگه دارید و قاب بگیرید برای روی دیوار  بلکه برای این  به شما اموزش می دهم که آن را با زندگی تان ممزوج و مخلوط کنید .

 

 این توازن را می بینید ؟ زندگی ما هم باید همین قدر باید  عادلانه و صحیح و دقیق و بی خطا باشد ؟

 این تناسب را می بینید ؟ کوچک ترین کار غلطی مثل این است که تابلو زتدگیمان را از تناسب خالی کنیم.  نسبت های زیبا کلا به هم می ریزد.

 

 این وحدت را می بینید که همه جا گسترده شده و کل اثر ما رو در بر گرفته ؟ این وحدت را به وجودتون ببخشید . گسسته و پاره پاره نباشید .حد اعلای زیبایی و کمال در وحدت است . به خودتون وحدت ببخشید ، خودتون رو یکی کنید . با خودتون رو راست باشید . قوانین تان را کامل رعایت کنید.  

 

تبصره و حاشیه برای خودتان نگذارید . حاضر باشید پای هر حرف و کلمه عمل  و احساستان  را امضا کنید ، همونطور که پای اثرتان را به عنوان یک کار زیبا امضا می کنید . حس کنید همه ی اسرار زندگیتان یک نمایشگاه عمومی است . آن طور زندگی کنید که قدرت دارید و می خواهید به نظر بیایید و الی آخر . این تضاد را ببینید که در آخر مبدل به چه وحدتی شده است . تضادهایتان را در اختیار توحید قرار بدهیدو....

 

از سحر و هنر می گفتم که در هنر مصر با هم ممزوج شده اند . هنر نوکری بی هویت است که به آسانی  خود را در اختیار هر نوع دیدگاهی قرار می دهد . و در هنر مصر این سحر  است که آن را در اختیار می گیرد .

 

هنر مصر را در قسمت بعد بررسی می کنم انشا الله.

بررسی زمینه های تاریخی کتاب آشنایی با مکاتب نقاشی( ۱۱)

بسم الله الرحمن الرحیم 

 

 

 

 

 

(11)

سومر و دولتشهرهایی که غرق اندوهند 

هنر بصری بین النهرین چندان" زیبا"نیست . 

 

 در حقیقت  این هنر در میان آثار مختلفی که از دنیای باستان به دست آمده هنری بسیار حجیم وپر وزن  به حساب می آید . مجسمه ها سنگین و حجیم و ستبر. سرهای بزرگ ،  دست ها و پاها  به طرز اغراق آمیزی پهن و عریض  و در جای جای اثر تاکید بر قدرت بدنی  دیده می شود .  

 

نقش برجسته ها همه بیانگر زور و جنگاوری  است و چیرگی "قدرت" بر همه ی چیزهای دیگر ؛ گویی این اصل که در بین النهرین قدرت بر همه ارکان و نهادهای  زندگی مثل اخلاق یا زیبایی  چیره می شود ، در هنر تجسمی بین النهرین با شدت و حدت تجلی یافته است .    

 

 

 

علاوه بر آن ، آن سنگینی و کندی و چیرگی ماده – که پیش از این هم ازآن سخن گفتم _ این جا هم هست . همه خطوط و نقاط  گویی با سنگینی چاره ناپذیری به زمین کشیده می شوند ، حرکت ها مثل این که به دلیل آن جاذبه ی سنگین زمین برجای خود دوخته شده اند، از سیالیتی که به عنوان مثال در نقاشی های قدیمی کرت  می بینیم ، یا از آن حرکت روایی که در آثار مصر باستان هست ، یا از قانونمندی و  استیلای نظم خیر خواهانه و دادگرانه که در نقش برجسته های ایرانی باستان می بینیم ، خبری نیست. 

 

 این موضوع  در آثار آکدی و آشوری بیشتر به چشم می خورد . آن گاه ازپس این سنگینی اگر بخواهیم از هنر سومر به طور خاص توصیفی ارائه بدهیم  و اگر بگویند که  جوهر هنر سومر در چند کلمه ی توصیفی چیست ؟  جواب خواهم داد: اندوه ، دلهره ، ترس ، یاس 

جالب این که این ترس و دلهره و یاس بر همه ی ار کان زندگی سومری سایه می افکند .  به مبدا تاریخشان که می نگریم مبدا طوفان است . تاریخی که طومار حکومت دولت شهر ها ی قدیمی شوروپک و اریدو  را در هم می پیچد . و در کل سرزمین ها از غرب تا به شرق این دولت شهر ها  جنبنده ای را باقی  نمی گذارد . 

 

 و اما صدر هنرهای سومر شعر است و شعر سومری نیز اغلب چیزی نیست . جز بیان این یاس و دلهره :

       " اشک ، سوگواری ، دلتنگی و افسردگی در درون من است .

         رنج مرا در خود غرق می کند .

         سرنوشت مرا حبس می کند و زندگیم را در خود می برد .

        مریضی مرا شستشو می دهد . "

و شاعر سومری دیگر می نویسد :

       " چرا من از جمله نادیده گرفتگان شده ام ؟

          غذا به حد کافی هست .

          با این همه غذای من گرسنگی است .

          در روزی که همه چیز تقسیم  می شده

          قسمت من رنج بوده است."  

         

شعر سومری اما وجه دیگری نیز دارد . این وجه دیگر اگر چه لازمه ی جامعه ی بت پرستانه است و منفور و زشت می نماید ، با این حال  قابل توجه است . شعر شعرای زن  که دیگر نه بر جنیه های  حماسی و پر از یاس و اندوه زندگی سومریان ، بلکه تاکید بر نیازهای فزاینده جسمانی است . 

 

 در این جا نیز آن سنگینی هنر بین النهرین  به شکل دیگری حکمفرماست . این اشعار که شاید بتوان در معنای  دلالت بر وارونگی تسلط جنسی آن را فمنیستی نامید ،  به آن چه امروزه در ادبیات پاگانیستی _ که زبان ویژه و جهانی هنر امروزاست _ شعر عاشقانه ی زنانه اطلاق می شود ، شباهت غریبی دارد.  

 

اجازه بدهید  در این مجال تمدن سومر را چند لحظه فراموش کنیم و  از زبان پاگانیستی هنر امروز   سخن بگوییم ٬  از جهت این که این زبان امروزه زبان گویای آموزش و بیان در مراکز عالی هنری ماست .و بی شک قشری را می پرورد که آموختن رموز این زبان را قبله ی آمال خود قرار می دهند .  

 

حال آن که این رموز بیش از آن که به کار زیبایی بیاید در خدمت تقویت  حصر ها و قالب های تحجر یافته ی ذهنی است . قالب هایی که هنرمند را لاجرم به سمت خرافه های تاریک سوق می دهد . ..

 

در اصل باید بگویم که آموزش هنرهای تجسمی در مراکز آموزش عالی ، آموزش مبادی و مبانی هنرهای هفتگانه است . در این نحوه ی آموزش سلسله ای از اصول آموخته می شود که اصطلاحا به آن اصول زیبایی شناسی اطلاق میشود . 

 تعلیم این قالب هابه هنرآموزان در بادی امر نه بد است نه خوب .

 

 اما برای مثال در آموزش سنتی ما همواره  طرح این قالب ها به طرز ظریفی با محتوایی الهی همراه می شود . 

 به عنوان نمونه در آموزش اشعار و ادبیات غنی فارسی هم چنان که شعر در سطح شمایل اثر ( ویژگی هایی که مربوط به سبک و صورت  است) در اوج ظرافت و زیبایی است ، از لحاظ محتوا نیز نماینده ی مفاهیمی والاست . 

 

 به عبارت دیگر صورت خدمت گزار و مستخدم زیبایی معنایی اخلاقی و الهی است  که بر قلمرو دل آدمی حکومت می کند . حاصل هر چه هست اعتلا ورشد است .  

 

اما در آموزش هنرهای هفتگانه اصول زیبایی در اغلب موارد خدمتگزار بعد نازل و حیوانی روح بشر است. اصول زیبایی با قدرت و جرات تمام خود را در اختیار نگاهی سرد ، اهریمنانه ، شهوت پرستانه و خالی از محبت   و آدمیت قرار می دهد. و این جلوه ی اهریمنانه رحمت خداوندی را از این هنر دور می کند  .  

 

 درآموزش هنرهای هفتگانه تنها قالب ها آموخته می شوند و این همواره مرا به یاد شعبده ای می اندازد که سامری ساحر رموز آن را به دست آورد . نه تنها سامری ساحر بلکه هر کدام از ما آدم های خاکی اگر این رموز را به دست اوریم ، بت تراشان بالقوه ای می شویم . 

    در این جا ، جایی که مقدمات بزم زیبایی فراهم است بی آن که شرابا طهورا به بندگان داده شود و مقدمات پرستش فراهم شود بی آن که دلی به سوی یگانه آفریدگار کائنات پر بکشد ،  فسق و شرک به میدان می آید . زبان هنر سرشار از معماهایی  می شود که پاسخش در دل تاریک نفسانیت آدمی نهفته است . این همان چیزی است که نگاه پاگانیستی جستجو می کند تا با قالب های تحجر یافته ی خود آن را وزن و ارزش ببخشد و بر دل ستمدیده و زبون پیروانش حقنه کند.

وحال دوباره بر می گردم به سومر و از شعر زنانه  کذایی نیز می گذرم و تنها به  گفتن این نکته بسنده می کنم که اگر تکامل انواع در بین بود ، پس از گذر 5000 سال شعر زنان سومری نمی بایست این همه به محتوای هنر و موسیقی و ادبیات مبتذل و پست  امروز غرب شبیه باشد  و نباید که غربیان تا این حداز این شباهت به وجد آیند و نسبت به این اشعار  حالت نوستالژیک پیدا کنند.

 و می رسم به حماسه ی گیلگمش  که حاصل  رنج و عصیان روح آدمی از  خودخواهی و شرارت بی پایان آن دنیای سرد و خالی از معناست .  

 دنیایی به غایت بی رحم  ،سرشار از ستم و بی اخلاقی  وبی پناهی . پر از  لذت های کوری که به بشر یاس و مرگ را هدیه می دهند. خدایان هوسباز و خودخواه ند و قلبشان نسبت به مردم سرشار از نفرت است .  

طوفان را برای این برپا کرده اند که  غوغای مردم آزارشان می دهد و هنگامی که طوفان به پا می شود ، دیگر از عهده ی کنترل  آن بر نمی آیند . 

 در پایان ایشتار ضجه می زند و برای غرق شدگان عزاداری می کند . انلیل که می بیند اوتنا پیشتیم (  نام حضرت نوح در نزد سومریان)  با خانواده و حیواناتش از طوفان جان به  در برده است خشمگین می شود اما شمش او را آرام  می کند  .  

 در مجموع  این حماسه پرخاشی کافرانه است به گروه خدایانی که انسان سومری در طی قرون  ماهیت آن ها را با تخیلات خود ساخته و تغذیه کرده است . 

 خدایانی که شبیه ستمگرانی اند که گویی مقدر بوده است در طی این قرنها بر بین النهرین حکومت کنند :  

انسان را به بازی می گیرند.  او را زیر نظر می گیرند ،آلوده اش می کنند  ودر نهایت او را به چنگال مرگی بی رحم می سپارند که وی را روانه ی دنیای زیرزمینی می کند . 

 

 دنیای پس از مرگ  که تقدیر محتوم  و غیر قابل تغییر همه ی سومریان است و رفتار و اعمال  شخص به عنوان یک انسان مکلف  تعیین کننده  ماهیت آن نیست.  

 

به این جملات توجه کنید که از زبان یکی از قهرمانان ( که در آستانه ی مرگ است ) درباره ی دنیای پس از مرگ بیان می شود:

        ( ترجمه ی جملات این قسمت ٬از کتاب ساندارز به ترجمه ی آقای محمد اسماعیل فلزی برداشته شده است)

  " خانه ای است که ساکنان آن در تاریکی  نشسته اند.

     گرد و غبار غذایشان و گل رس گوشت آن هاست.

    آن ها چون پرندگان لباسی از پر پوشیده اند

     نور را نمی بینند

    در تاریکی نشسته اند

    به خانه ی غبار وارد شدم و شاهان زمین را دیدم که تاج هایشان تا ابد

    به یکسو نهاده شده بود

    حکمروایان و شاهزادگانی را دیدم که زمانی همگی تاج های شاهانه بر سر داشتند

    و برجهان روزگاران گذشته حکم می راندند

    آن هایی که چون انو و انلیل در جایگاه خدایان بودند

    اینک چون خدمتکاران خانه ی غبار ، گوشت پخته می آوردند ،

    گوشت طباخی شده  و آب خنک از مشک می آوردند .

    در خانه ی غبار که بدان وارد شدم

    روحانیان بزرگ و پیشکاران مذهبی

    کاهنان جادو و خلسه بودند

    خادمان معبد بودند ....     سپس من چون مردی تهی از خون

     که تنها در میان زواید و خاشاک سرگردان است

    چون کسی که نگهبان دستگیرش کرده و قلبش از وحشت می طپد

    بیدار گشتم

    آه برادرم باشد که شاهزاده ای بزرگ  ،

    فردی دیگر چون خدایی پس از مرگ من

    بر درگاه تو بایستد ، باشد که او نام مرا محو کند

    و نام خویش را به جای آن بنویسد. "

  

این اشعار از بسیاری جهات قابل توجه است .  اگر چه تحلیل گران غربی اصولا به جنبه های انسان شناسانه ی   آن کمتر اهمیت می دهند و در تحلیل اعتقادات این مردم به طور کلی ناتوانند . حداکثر کاری که در این زمینه اغلب انجام می شود مقایسه اعتقادات این مردم است با مضامین موجود در عهدین . از این رهگذر مضامین عهدین تا سطح افکار بت پرستانه  ی این مردمان نگون بخت پایین می آید .  

 

 

شخصی به نام ریچارد هوکر مقایسه ای دارد بین اسطوره آفرینش سومری و محتوای سفر پیدایش  که در این جا می بینید . 

 

 این اندیشه که نویسندگان تورات اسطوره ی گیلگمش را جایی دیده اندو از روی آن گرته برداری کرده اند از آن نمونه افکاری است که تردید درآن  از نظر اینان کفر محسوب می شود . حال آن که می توان  ثابت کرد که تمامی نمونه های گیلگمش که مورد مطالعه قرار گرفته ( چه نمونه ی سومری که قدیمی ترین است و چه نمونه ای که از کتابخانه ی آشور بنی پال به دست آمده و چه نسخه ی هیتی آن )  همه پس از هزاران سال در حفاری ها از خاک خارج شده اند. و در همان دوره  ی تسلط آشور نیز یهودیان و به طریق اولی پیامبران یهود اعتقادات خود را بیش از همه اساطیر مورد قبول می دانستند.

به هر حال اهمیت اشعار فوق و نمونه هایی از پیشگویی هایی این چنینی که  در متن اثر هست از نظر من در مطالعه هنر و تاریخ و اندیشه ی سومری بسیار مهم است .  

 

 شخصیت ها پیش از هر مرحله از رخدادها می خوابند و بارویایی که دقیقا به وقوع می پیوندد از خواب بیدار می شوند . 

 رویا ها اشاره به رخدادی که در پیش است دارد و به نظر می رسد که اعتقاد مردم سومر به رویا  پیشفرض هر نوع اعتقاد دیگری است . 

 

 نکته ی جالب در این میان این که سومری بت پرست از سرنوشت شوم خود  در جهان دیگرو لایتغیر بودنش با خبر است گو این که دل آگاهی اش او را به سمت علت این سرنوشت سیاه پیش نمی برد .  

 

این که انسان سومری آینده ی خود را دردنیای دیگر سیاه و تباه می بیند شالوده  وبنیان های اخلاقی فطری او را مورد هجوم قرار می دهد و زندگی را در چشم او به اکسیر گرانبهایی بدل می کند  . چیزی که در حقیقت گیلگمش در پی آن است همین اکسیر است .  

 

او به دنبال این اکسیر از اوروک خارج می شود  در پی اوتنا پیشتیم (کسی که کشتی ساخت و خانواده  اش و نمونه های موجودات زنده را در آن جای داد و از طوفان رست ) می رود . 

 

 جالب این که سومریان با همه ی افکار بت پرستانه اعتقاد راسخ دارند به این که نوح یا اوتنا پیشتیم تنها کسی است که زندگی جاوید یافته است و به همراه همسرش در شرایط خدایان در دهانه ی رودها خارج از ذلت و پستی و رنج طاقت فرسای زندگی زیر زمینی  ، زندگی می کند .  اوتنا پیشتیم داستان طوفان را برای گیل گمش می گوید و سپس او را به این ترغیب می کند که علیرغم همه ی مصیبت فرجام این زندگی ، همچنان از زندگی لذت ببرد و در آرامش از مواهب دنیا بهره مند شود . ( گویی این جا به جای اوتنا پیشتیم  جاودانه  ، اپیکور به سخن در آمده است !)

 

گیل گمش به اوروک باز می گردد و سرگذشت خود را بر لوحی می نگارد و سپس می میرد .

این که چرا انسان سومری نسبت به عاقبت خود دل آگاه است و حال آن که انسان مصری عاقبت خویش را نورانی و روشن می بیند ، قابل تامل است .  

 

من نمی توانم بپذیرم که محقق مسلمان هم مانند محقق غربی افکار و عقاید انسانی  ( و آن چه را که به انسان مربوط است ) را همچون رفتار جانوران و ساختار حیاتی گیاهان بررسی کند .  

 

چنانچه بشر مدرن امروز خود را فوق بشر فرض می کند و خود را محق به حکم دادن درباره ی همه ی اسرار سر به مهر جهان می داند  ، به نظر من انسان سومری نیز از همین نوع حماقت برخوردار بوده است 

 بنابراین نمی توان بشر امروز را بر تخت پادشاهی خود واگذاشت که درباره ی هر چه می خواهد قضاوت کند و انسان سومری را به عنوان نوع تکامل  نیافته معلول اقتصاد و ابزارها و جنگ ها و اقلیمش دانست و درباره ی او به مثابه  ی یک موجود ماشینی که درون داد و برون داد مشخصی دارد حکم کرد. 

 

 به نظر من بشر سومری از نوعی دل آگاهی شوم برخوردار است که او را نجات نمی دهد .اما فریاد دردناک او را به گوش ما می رساند. 

 

 او هربار در جهل خویش فریاد غریقی را سر می دهد و خداوند یکتا دوباره به او رحم می کند و در شورو پک و اور و کوفه و کربلا نجات دهندگانی را به کمک او می فرستد . 

 

 باشد که روزی بتواند از این طلسم شیطانی که ذهن و روح او را منجمد  می کند و در برابر بت های سنگی او را به زمین می افکند رهایی یابد و با نجات  دهندگانش در ساحل امن سرزمینی  الهی و مبارک قدم بگذارد.

بررسی زمینه های تاریخی کتاب آشنایی با مکاتب نقاشی (۱۰)

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

 

 

 

 

(10) 

 

به سومر باید چگونه نگریست ؟ 

می گویند  که تمدن سومر زادگاه کتابت است و حال آن  که چنین نیست . 

 

هنوز آثار شادی باستان شناسان و مورخینی که موفق شدند لوحه های 5000 ساله را از زیر خاک عراق بیرون بکشند و با عجله سومر را مهد تاریخ و خط و فرهنگ اعلام کنند در کتاب های درسی ما به وضوح دیده می شود.

  

بااین حال شکی نیست که زیگورات  تمدن جیرفت در کناره ی هلیل رود _که بیش از دو برابر  مهمترین زیگورات شهر اوروک در بین النهرین  مساحت دارد _   از قدیمی ترین  زیگورات  سومرقدمت بیشتری دارد.

 

 این منبع را بخوانید و منابع دیگری که  تصویر یکی از چندلوح یافته شده در جیرفت را به ما نشان می دهد که خطی با علامات کاملا هندسی شده بر آن حک شده است . 

 

 خط مذکور هیچ پیوندی با خط میخی ندارد و آن چه از ظاهر آن برمی آید نشان می دهد  خطی آوانگار است نه مفهوم نگار .  از این رو می بایست  مدت ها از ظهور آن گذشته باشد و به آسانی  مورد استفاده قرار گیرد . 

   

 به نظر من باستانشناسان کشور ما به سادگی نباید راضی شوند که تمدن جیرفت را مهد تمدن بنامند . این یک تله است . ما از کجا می دانیم که مردم جیرفت  ابداع گر فرهنگ  نوشتاری و کتابت بوده اند .   

 باستانشناسان باید از سرنوشت کاشفان فرهنگ سومر درس بگیرند که به همین سادگی ها سومر رامادر تمدن های جهان خواندند و اغراق های بی جا ی آن ها درباره ی فرهنگ سومر حالا موجب شده که نتوانند حقایق را در مورد فرهنگ دیگری بپذیرند . 

 

چرا باید فکر کنیم که آن چه پیدا می شود لزوما یک نمونه ی اولیه است .  

 

 این موضوع تردیدهای بیشماری را در من بیدار می کند که باید دل به دریا بزنم و درباره ی آن صحبت کنم .  

 

مثلا قدیمی ترین  آثار بشر مستقر در کنار آب ها و مراتع که در تپه های باستانی مختلف در لرستان کردستان و خوزستان یافت شده مربوط است  به چیزی حدود یازده هزار سال پیش و سپس در لایه های بعدی تا قدمتی حدود  7500سال  پیش می رسد .  

 

کار بسیاری از تحلیل گران این زمینه این بوده که  بر چگونگی  گام نهادن از مرحله توحش یعنی  جمع آوری نباتات خود رو و صید  حیوان  به دوره ی بربریت  که دوره ی کشاورزی و دامداری  است  مطالعه کنند .  

 

ساعت ها بحث و مداقه بر سر این که آیا فرآیند یادگیری کشت اتفاقی بوده یا بشر در این راه دست به آزمون و خطا زده است .  بحث های دامن گستر درباره ی این که چه اتفاقی حیوانات اهلی را به دور اینان جمع کرد و غیره. 

   ا ز دوره های با قدمت یازده هزار سال قبل  تاهفت هزار سال پیش از میلاد تحولات چندان زیاد نیست .  سفال ها  به تدریج به شکل ساده ای لعابی یافته است و نقوشی یافته که کم کم مهارت بیشتری در آن به کار رفته است . به دست ساخته های پیشین به تدریج پیکرک هایی افزوده شده که رفته رفته تعداد  و انواع بیشتری پیدا کرده اند . 

 

 نکته این جاست که از دوره های اخیر یعنی شش تا هفت  هزار سال قبل تمدن هایی در ایران و حتی در بین النهرین یافته شده که بی شک قدمتی بیش از هزار سال داشته اند . چطور می توان فکر کرد که در یازده هزار سال پیش مردم نمی دانستند  گیاه چطور می روید ودر هفت هزار سال پیش دیوانسالاری داشتند و به سیر و سلوک می پرداختند و تجربه هایشان را بر روی لوحی می نگاشتند؟

این پیشرفت بسیار سریع است .  

 

من گمان می کنم آدمی که دریازده هزار سال پیش در دهلران  می زیست و اخلافش نیز در همان مکان سه هزار سال پس از آن _ در بین چند تمدن بزرگ _ کمابیش با همان سبک و سیاق پدران می زیستند ، آن قدر به اصول کشاورزی و دامداری وارد بوده که  دیگر نباید درباره ی این که سگ  را چطور یافت و از آن استفاده کرد یا چطور دانست که اگر گیاه روی زمین بنشیند آب می خورد و بزرگ ومی شود ، این همه مقاله نوشت .  

 

 اگر او از رموز کشاورزی و دامداری با خبر نبوده .چطور می توان فکر کرد که اعقاب او هم _ که در چهار هزار سال یعد در همان مکان می زیستند ، همان نوع کشاورزی را داشتند و همان نوع تغذیه را _،  در میان مردمان متمدن  که در  غرب شاهان برآنان حکومت می کردند و در شرق  شهر های بزرگی داشتند  وتخته نرد و شطرنج بازی می کردند و در دهانهایشان دندان پر کرده بود و شهرهایشان لوله کشی فاضلاب داشت  و در جنوب زیگورات های بزرگ داشتند و  برای خدایان موهوم کتیبه می نوشتند  ، از رموز تمدن چیزی نمی دانسته اند و به قول این عالمان مارکسیست در بربریت زندگی می کرده اند 

 

 برعکس من فکر می کنم  این بشر در یازده هزار سال پیش همه چیز را درباره ی کشاورزی و دامداری _ حتی بهتر از من و شما_ می دانست و تغییرات سطحی و ظاهری زندگیش آن چنان برایش مهم نبود وگرنه او هم می توانست به جای ییلاق قشلاق کردن ( چون می گویند که سکونتگاههای تپه ها موقتی بوده) بله می توانست به جای کوچ نشینی به شهرهای عیلام یا سومر یا شهرهای متمدن دیگر در شرق برود و  و از سفالهای لعاب خورده ی تر و تمیز استفاده کند .  

 

به نظرم تنها تغییر مهمی که  بشر یازده هزار سال پیش واقعا داشت  این بود که  به تدریج مبتلا شد به اعتیاد پرستش بزها و  هم نوعانش در شهرهای بزرگ در هزاره های بعد تمدن های به آن بزرگی را  بر سر همین اعتیاد گذاشتند.  

 

نباید سوال کرد که او چگونه می دانست که دانه باید آب بخورد تا بروید . این موضوع را او چهل هزار سال پیش هم می دانسته .  برای یک آدمی که  دانه و گیاه بخشی از غذایش هست  یک هفته کافی است که بفهمد گندم چطور سبز می شود . نیازی به چند هزار سال زمان نیست .   تنها سوالی که درباره ی این آدم یازده هزار سال پیش مهم است این که  با آن همه مجسمه ی بز کوچک که مرتب می ساخته و نگه می داشته چه می کرد و این بز ها  چه ارتباطی داشت با آن مجسمه ی  سر بز که در این جا درباره ی آن می خوانید ودر  جیرفت به دست امده است ؟  

  

درباره ی ریشه ها ی تمدن سومر نیز همین گونه می باید قضاوت کرد . بلکه باید بیش از این حساسیت به خرج داد  تمدن سومر تمدنی است که ادبیاتش برتر از هنرتصویریش است و این بسیار مهم است. این موضوع نشان از وجود  سابقه ی دیرین خط و کتابت ، وجود نهاد فرهنگی دیرین ادبیات و شعر ، وجود پیشنیه  ی دیرین و غیر قابل تردید از تفکر درباره ی هستی و نقش انسان و اساس تفکر فلسفی  در آن است . 

 

 شکی نیست که در همین زمان در سایر نقاط  متمدن نیز ادبیات وجود داشته است  و  ما چه می دانیم شاید ادبیات جاهای دیگر از سومر غنی تر هم بوده است . اما به هر حال آن چه که در دست است نشان  می دهد که ادبیات سومر در میان هنرهای دیگر سومریان برجستگی خاصی  دارد .

  

من درباره ی سیاق و انواع ادبی موجود در تمدن سومر و ویژگی های آن و رابطه ی آن با دوره ای که سومریان در آن می زیستند ، اعتقاداتشان ، سرزمینشان و سرنوشت شان  در نوشته ی بعدی صحبت خواهم کرد . تنها حالا می خواهم به موضوعی اشاره کنم  که به نظرم بسیار جالب است .

حتما می دانید که در آثار ادبی سومری به ماجرای طوفان نوح حتی با همین جزییات که در تورات ( تحریف شده ) هست و برخی نکاتی که در قرآن  آمده ، پرداخته شده است . البته این داستان در عصر بت پرستی نگاشته شده و خرافه های خاص عصر بت پرستی در آن با شدت و حدت دیده می شود . 

 

 موضوع این داستان موضوع  نوشته ای است که در پست بعدی وبلاگ برایتان خواهم نوشت .  اما نکته مهم در این جا این که  مبدا تاریخ سومر باستان رخداد طوفان است  . رخدادها با قید پیش یا پس از عصر طوفان بازگو می شوند . آن ها زمان وقایع تاریخی سرزمین خود را با مبدا طوفان  می سنجند و شاید در این امر محقند.  زیرا چنان که تاریخ سرزمین ما نیز  در ابتدا با یک دوره ی طلایی شروع شده  (که تاریخ رسمی آن را تاریخ اساطیری می نامد) و در آن شاهان  مستقیما از سوی خدا بر تخت سلطنت زمین نشسته اند در سومر نیز چنین دوره ی طلایی پیش از طوفان وجود دارد.

 به هر حال چیزی که از نظر علمی غیر قابل تردید است این که  در حدود هفت هزار وپانصد سال پیش طوفان مهیبی در این قسمت از جهان رخ داده که  شاید  قسمت های دیگر جهان هم دستخوش این بلا شده اند.  

 

در این  جا  شواهد علمی طوفان در خاور میانه که دوتن از زمین شناسان به بررسی  آن پرداخته اند دیده می شود .  

 

افلاطون در رساله ی جمهور به رخداد چنین سیل و طوفان عظیمی اشاره می کند که سرزمینی به نام آتلانتیس را به کلی از صحنه ی گیتی حذف کرده است . شاید چنین جایی با همان عصر طلایی مورد اشاره در متون کهن شرقی ،  وجود داشته که به دلیل عصیان ساکنین اش گرفتار عذاب شده است . در این باره گفت و شنود های علمی و شبه علمی بسیار است .  

 

  در این جا  به داستان هایی که از فرهنگ های مختلف درباره ی طوفان امده است اشاره شده است .

 

 اما لا اقل در منابع ترجمه  شده ی تاریخی به موضوع طوفان خیلی کم توجه شده واز این رو کتب درسی ما نیز که حاوی تاریخ باستانی بین النهرین و ایرانند ، موضوع طوفان را که دست کم در چند سند قدیمی در همین خاور میانه به دست آمده ،مسکوت باقی گذاشته اند . ( جالب  این که معلوم نیست باستانشناسان و مورخین چه خط مشی ای را درین باره اتخاذ کرده اند . ازیک طرف  هنگامی که می خواهند درباره ی بنی سام صحبت کنند نوح و طوفانش به رسمیت شناخته می شود ، اما در تحلیل سایر موارد تاریخی ، نوح و طوفانش به عنوان اسطوره  ندیده گرفته می شود).  

 

در حالی که به هر صورت که بخواهیم فکر کنیم ( چه از روی الواح تاریخی که از زیر خاک بدست آمده اند و چه از اسناد باقی مانده از نویسندگان و مورخین قدیمی و نیز متون دینی و کتاب آسمانی قرآن ) طوفان بی شک پس از اجتماع مردم در سیستم شهرنشینی رخ داده و پس از وقوع آن تاریخی جدید با مقتضیاتی دیگر آغاز شده است .

بررسی زمینه های تاریخی کتاب آشنایی با مکاتب نقاشی (۹)

بسم الله الرحمن الرحیم 

 

 

 

 

 

 

(9)

مقدمه ای برای درس سومر 

 

بگذارید اول یک مقدمه بگویم ممکن است از نظر شما بی ربط باشد اما با عث می شود درس سومر  

 قابل فهم تر شود.

 شاید اگر برای بچه ها بگوییم سومر تمدنی بود که در جنوب بین النهرین ایجاد شد ، واکنش چندانی در آنان دیده نشود . اما  برای خود من که امسال آخر تابستان به  عراق سفر کردم برای زیارت وآن دسته از دانش آموزانم که  چنین سفری  را تجربه کرده اند ، موضوع  معنای دیگری دارد .  وقتی به عراق فکر می کنیم  ، نقاط مختلفش  را به یاد می آوریم و فکر می کنیم کدام دولتشهر قدیمی در نزدیکی کدام شهر فعلی عراق  واقع شده غرق  تجسم این موضوع می شویم .  

 

من امسال درس مکاتب ندارم اما  آن قدر سومر ذهنم را پر کرده بود که سر کلاس  مبانی با بچه های دوم درباره ی سومر صحبت می کردم . آن ها  امسال تاریخ هنر جهان را  می خوانندو  درس سومر راگذرانده اند.  حالا برایتان دونقشه  این جا می آورم  یکی از شهرهای فعلی عراق و دیگری از دولتشهرهای سومر که بعدا موضوع درس من است و شهرهای متاخرتر در آکد و بابل و آشور. 

  

از این نظر می گویم  که به یاد آوردن عراق برایم اهمیت زیادی دارد ،  که در سراسر سفرم در طول راهی که از سامرا شروع می شد و به کربلا  منتهی می شد ، احساس عجیبی داشتم از این که در این کشور همه چیز زیاد از حد سنگین و ساکن و بی تحرک است . 

 

 سرزمینی است برای زمینگیر شدن ، نا توان شدن ، غرق شدن ، شوره زدن ، خاموش شدن .  

حتی در تمام طول مدتی که در کربلا بودم  غیر از مواقعی که در حرمین بودم همین حس را داشتم .  

 

احساسی از تقدیر بسیار غم انگیزی که لایتغیر است و تنها آن بزرگی که در حرم به خون خویش خفته است می تواند ما آدم های شوربخت را  شفاعت کند و از آن تقدیر باز دارد .  

  راهها در میان طوفان شن گم شده بود و نخل ها ی خاک گرفته نخلستان ها در دوطرف جاده  حالت شومی  داشتند .  

این جا و آن جا نهرهای دجله و فرات از کنار جاده می گذشت و با ما همراه می شد ، اما گویی نه ما حرکت می کردیم و نه نهرها .  

 نهرها در کناره ی نخلستان ها ماسیده بودند و مثل این که به جای آب ، مایع بدشکل لجنی رنگ چربی  بود که به جای زندگی مرگ را به همه چیز هدیه می کرد.  

 

خدا از سر تقصیر من بگذرد ، این چه فکر هایی بود ؟ تمام طول راه بغداد تا سامرا چنین بود  

 کودکان گرسنه عراقی با پاهایی لاغر در کنار جاده سیگار می فروختند و مکمل این صحنه ها نظامیان بدشگون آمریکایی بودند که مثل ماموران جهنم با سگ های بزرگ سیاه جلوی ماشین ها را می گرفتند .  

تنها وقتی پیاده به سمت حرمین عسگریین رفتیم حالمان خوب شد . انگار یک جزیره ی زیبایی و مهربانی بود وسط دریایی از فکر های شوم و بد . 

 نمی دانم فاصله ی سامرا تا بغداد و بغداد تا مسیب و از آن جا تا کربلا چقدر است . نباید بیش از 200 کیلومتر باشد . اما چنان که گفتم اصلا انگار ما پیش نمی رفتیم و این سفر که  می بایست بیش از سه ساعت طول نکشد ، نزدیک هشت ساعت طول کشید... 

 

 کربلا کم و بیش چنین بود .  مردم غمگین بودند و متلاطم. درست انگار که در این سرزمین گوهر گرانبهای  آفرینش را ، برترین بندگان خدا را به بدترین شکل  کشته اند، امیدش را نابود کرده اند ، حرمتش را پایمال کرده اند، گل های زیبای هستی اش را پر پر کرده اند ...  .  

 

   اما بعد دوباره به تدریج وقتی به سوی نجف رفتیم کم کم حال خود را  باز یافتیم . در مسجد سهله پیاده شدیم و نمازها را به جا آوردیم . مقام امام صادق ، مقام امام سجاد ، مقام ابراهیم ، مقام یونس ، مقام ادریس ، مقام خضر نبی ، مقام  آدم و احساسی که داشتم این بود که در نقطه نقطه این مسجد بدی با تمام قدرت خود به جنگ پاکی و خوبی برخاسته است و به شدت به زمین خورده است .  

 مسجد سهله اصلایک میدان جنگ بود .  

جایی که بشر توانسته است سستی و بدبختی ازلی خویش را  از یادها ببرد و دوباره روی پای خودش یایستد. 

 میدان جنگی که گویی تقدیر سعادت بار بشر در آخر الزمان بر سر آن  رقم خورده است .  

 

وادی السلام را که نگاه می کردیم گویی  همه مصائب عالم را از دوشمان بر داشته اند و به جایی رسیده ایم که وجود دیگر مثل پر کاهی سبک است. 

 

 در نزدیکی حرم حضرت امیر چنان  حس امنیت ، حرکت و  راحتی داشتیم که گویی به وطنی بر گشته ایم که تاکنون از آن خبر نداشته ایم .  

 

من نمی دانم چه چیز موجب آن فضای سنگین شد و  چه عاملی این سبکی را ایجاد کرد . اما این را می دانم که در حرمین کربلا سخت محتاج و در حال گربه و لابه بودم و هر چه حاجت داشتم برای خودم و دیگران به سراغم آمد  و در حرم حضرت امیر ناگهان آرام شدم و دیگر اصلا دلم نمی خواست حرفی بزنم . بسیار شرمنده بودم و این جا هیچ فرقی با آن بچه های گشنه  ای که در راه بودند ، نداشتم . مثل بچه ای گدا بودم که به یک قصر دعوت شده است .  

فقط فکر می کردم باید نماز بخوانم و نماز بخوانم و نماز بخوانم و در حال طبیعی یک بنده باشم که بی هیچ تشویشی گوش به زنگ فرمان خدای یکتاست. خدای بی همتایی که علی علیه السلام شرف بندگیش را دارد ...

بررسی زمینه های تاریخی کتاب آشنایی با مکاتب نقاشی (۸)

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

 

 

(8)

هنر در میانه ایمان و خرافه 

در بررسی نقاشی دیواره های غارهای ماقبل تاریخ یکی از توضیحاتی که در بسیاری از منابع بیان می شود  ، اعتقاد انسان اولیه به تاثیر جادویی اثر است .  

 

این توضیح که نقاشی غارها بیانگر آمال و آرزوها و ترس های انسان اولیه است با این موضوع چندان نا مرتبط نیست . 

 به این معنا که انسان به خاطر احساس نا امنی در طبیعت  و ترس از بی غذایی تلاش می کرده  تا  با تمرکز بر نقاشی تصاویر سرشار از رویدادهای موفقیت بار _ به اصطلاح امروزی ها _ موج مثبت به خود بدهد.   

 

 همچنین این توضیح زیاد از  این اصل روانی که گروه دیگری آن را انگیزه نقش کردن این آثار می دانند دور نیست که آدم اولیه پس از ناکامی ها و سختی هایی که در امر شکار یا کسب غذا یا دور کردن خطر متحمل می شد ، با نقاشی موفقیت های طلایی بر روی دیوار  ،تشفی خاطر می یا فت .  ( گویا این ها نوعی تلاش برای توجیه  نظریه ی ارتباط همه ابعاد زندگی بشر با انگیزه های اقتصادی  است!)  

 

 

این نوع نظریه ها را نه می توان با آن تعصب علمی از روی نیمه عمر کربن و پتاسیم رادیو اکتیو اثبات کرد و نه این که با زور و ضرب شواهد آزمایشگاهی در تحمیل آن بر اذهان آزاد کوشید.به نظر من این ها از آن دست حرفهایی است که  نه امکان اثباتش هست است و نه امکان رد کردنش . به همین دلیل هم باستان شناسان و پس از آن مورخین اروپایی در بیان این نوع نظریه ها سخاوت  و بلند نظری جالبی نشان می دهند که در زمینه های دیگر البته فاقد آنند.

  

 نکته ای که در این میانه کاملا غیر قابل تردید است  این  که نه تنها در مورد دیوار غارها بلکه در مورد هیچ کدام از آثار هنری در جهان نمی توان به همین سادگی موضوع انگیزه را حل کرد. به بیان دیگر حتی اگر شخص می توانست  تصاویر فیلمبرداری شده از زندگی و همه ی  حر کات و سکنات و زندگی  انسان ها در غارهای ماقبل تاریخ ببیند ، باز هم امکان نداشت بفهمد انگیزه ی نقاش هر نقاشی چه بوده و به گمانم خود نقاش هم اگر سعی می کرد دلیل کارش را توضیح بدهد شاید موفق نمی شد ( چنان که امروز نیز چنین است) .

 

 

به همین دلایل تلاش های بعدی برای توضیح انگیزه ی جستجوی زیبایی از سوی هنرمند با دلایلی نظیر میل جنسی ، تلاش هایی کاملا همسو شده  با نگرش هایی  است که مدرنیسم به دلایلی_ که زیاد به این بحث مربوط نیست _ قصد تحمیل آن را به گستره ی نظریه و نقد در علوم انسانی  و سایر رشته های دیگر دارد. 

 

 

این گرایش ها نه تنها در حیطه ی تاریخ هنر راه را بر جستجو های وسیع تر و همه جانبه تر می بندد ، بلکه تفسیر کلی حرکت های جوامع را در طول تاریخ کنترل می کند و آن را از واقع بینی و تجربه ی بشری دور کرده است ، اگر چه در واقع نگرش آزاد و فارغ از تحمیل نظریه ی اقتصادی مارکسیستی  یا غایت آرمانی آن ، کاملا توانسته است حقیقت را ببیند و آن را بیان کند.

 

 

 برای مثال در بررسی  گرایش دینی بشر ( که نه نتوانسته اند آن را کتمان کنند و نه انکار ) امروزه دیگر کمتر کسی به سیر  تاریخی مذهب  _از انیمیسم  به فتیشیسم و بت پرستی و ثنویت و سپس توحید_  معتقد است .( این را بخوانید که خلاصه خوبی است از مباحث نظری در این زمینه )  .  

 

 

اما در کتب درسی ما _ شاید به این دلیل که تاریخ نویسان ما فقط کتاب ویل دورانت را خوانده اند و بر افکار ویل دورانت تکامل گرایی سایه ی سنگینی افکنده است ! _ما همچنان بی آن که خود متوجه باشیم به چنین تفسیری از تکامل تاریخی قایلیم.       

 

 

از این نظر که آن چه برای مثال انسان ساکن غار یا  ساکنین جدید در کناره ی رودخانه ها  بدان اعتقاد داشتند از نظر ما شکل ناقص و نا پخته ای از تمایل بشر به پرستش و بندگی  است که در ادیان ابراهیمی تکامل و پختگی می یابد و چیزی که فقط بیان نمی شود این که این پختگی و تکامل نیز  یک مرحله از مراحل تکامل بشر بیشتر نیست و پس از چندی  انسان ناگزیر باید در سیر پیشرفت خود قرار گیرد و  در جایی  نعوذ بالله  خدای ذهنی را بکشد و خود خدا شود .

 

 

حال آن که همه شواهد نشان می دهد که اعتقاد به وحدانیت خداوند سرآغاز تاریخ بشر است و دوران بت پرستی دوره ی انحطاط عقاید و رسومات است .  

 

  کتب دینی بی هیچ شکی برترین منبع غیر قابل انکار برای بررسی های تاریخی است  و شکی نیست که عظیم ترین و غنی ترین کشفیات  باستان شناسانه و تاریخی  مرهون  مطالعه و استمداد از وقایع مندرج در این متون است.و چنان واضح و روشن به وقایع مندرج در کتب آسمانی اشاره دارد که حتی  کتمان آن هم  برای علم مدرن ممکن نبوده است .  ( به تدریج نمونه هایی از آن در خلال بحث پیرامون تمدن های مختلف در این جا می آید انشا الله) .

 

 بنابراین به نظر من برای تالیف کتب درسی ، بحث و بررسی دقیقی باید صورت بگیرد برای یک صورت بندی تازه از سیر وقایع تاریخی بر طبق داده های علمی خام و نه نظریه هایی که لزوم بیانگر امور واقع نیستند ، بلکه بیانگر عقاید و الهامات شخصی مولفین  ملحد یا یهودی یا مسیحی بوده اند .

 

 اما آن چه که خود من _به عنوان یک معلم  تاریخ هنر  _می دانم در این جا بیان می شود به این امید که این  صورت بندی مقدمه ای باشد برای تحقیق بیشتر و به مرور به کمال خود برسد .

 

 

اول: چنان که قبلا گفته شد به هیچ روی نمی توان نظریه ی تکامل را پذیرفت و در زمینه تحقیقات انسان شناسانه به جایی رسید . نظریه تکامل ابزار مناسبی برای تنگ نظری های خاص مارکسیست ها و ماتریالیست ها درباره ی انسان است . در این مقاله   که گویا نویسنده با علاقه ی خاصی تلاش کرده است مارکسیسم را به ائده آلیسم آلمانی بپیوندد باز هم شما می توانید ببینید  ( و حیرت کنید ) که مارکسیسم تا چه حد درباره ی آدمی و ویژگی هایش مبهم  می اندیشد و تا چه حد درباره ی  جامعه انسانی و جنبه ی پیش بینی ناپذیر حرکت  آن بی مطالعه است . به ویژه وقتی به کمون موعود بی طبقه و بی اقتصاد! می رسیم  که مارکس ساده دلانه  به آن معتقد است و منتظر است که استیلای طبقه کارگر ایجاد شود و به آن بیانجامد ، از خامی این نظریه ی جهانگیر  حیرت می کنیم.  

 

 نظریه تکامل از یکسو ی دیگر موید بینش لیبرالیسم هم هست ( از آن جا که به تنازع بقا نه به عنوان یک اصل علمی بلکه به عنوان یک ایدئولوژی اصالت می بخشد ) و هر دو این نگرش ها در تبیین حرکت تاریخی حیات انسان بر روی زمین ضعیف و نا کارآمدند.

 

 

دوم: سیر حرکت تاریخی جوامع بر اساس  حرکت اعتقادات بشری این گونه است :

 

1- جامعه آغازین ایجاد شده با دعوت یک پیامبر و بنای توحید خالص بی شائبه. در این جامعه مبادی همه ی آموزه های علمی و انسانی در قالب تعالیم دینی به بشر اعطا می شود .

 

2- گسترش دعوت،همدلی مومنان و برادران دینی . به هم پیوستن جوامع از طریق دعوت یا جنگ . علم در خدمت رفع نیازها و هنر و زیبایی در کمال اخلاقی جستجو می شود و آمیخته با همه ی شئون زندگی بشر است . زیبایی و جمال یک ملاک مهم است که وجه دیگر ارزش اخلاقی است.

 

3- توسعه اجتماعی ، توسعه ی علمی و انسانی  و رشد اقتصادی .

 

4- پدید آمدن نسبی رفاه ، افزایش دنیا گرایی ، ایجاد طبقات اقتصادی ، گسترش مباحثات علمی و تحقیقات ،  گسترش فلسفه . بر انگیخته شدن سوالات مختلف درباره ی انسان مبدا او و مقصدش ، نفی  تدریجی اعتقادات ، گرایش به حفظ زندگی و ستایش از دنیا . رشد جنبه های تزیینی هنرو توسعه آن بصورت تجمل .

 

5- ماده گرایی و پرستش زندگی ، آغاز کفر ، آغاز تعدد نظریه ها درباره ی مبدا و مقصد حیات انسان ، جستجوی آزادی و رهایی از قیود دینی و اجتماعی ، پذیرش و به کار گیری  مبنای اقتصادی و ماتریالیستی برای حرکت های اجتماعی ، رشد فرد گرایی ، و حرکت به سوی از بین بردن بنیان های جنسیتی طبیعی ، نفی وجود نقش و جایگاه در خانواده و جامعه ، نفی جایگاه جنسی و جایگاه سنی در رفتارهای بشری .

 

6- توسعه اختلافات طبقات . ظهور مودهای خاص اجتماعی و نهادهای مختلف اقتصادی و فرهنگی  که همه در خدمت امور دنیوی افراد جامعه هستند . در این جامعه فرد گرا خلاقیت های فردی تا حدی آزادانه جولان می یابد ، اما به دلیل نزول یافتن سطح ایده آل ها این خلاقیت ها بی جهت و بی معنا باقی می ماند. به دلیل مخدوش شدن بنیان های طبیعی اجتماع انسان ،ابهام هویت که در زمینه جایگاه و نقش فرد در خانواده ایجاد شده بود ، به بحرانی می انجامد که در نهایت موجب افزایش جرائم و رفتارهای خود مدارانه و بدور از هنجارهای طبیعی روح بشر است . در چنین جامعه ای هنر اغلب در خدمت تبلیغات حکومتی است اما گاه هنرمندان مستقل  به صورت فرد گرایانه با جستجوی زیبایی در پی جبران بحران معنو ی خود هستند.

 

7- رشد اقتصادی و با این حال توسعه اختلاف طبقاتی  در کنار هم همچنان بیش و کم وجود دارد ( کم بودن رشد یا افزایش آن تا حدی به حکومت ها وابسته است ) . بحران هویت و معنویت موجب گرایش آحاد بشری به سمت موعودهای فرضی می شود . مذهب اولیه همچنان در میان گروهی از مردم وجود دارد اما به دلیل فاصله ی زمانی موجود و فراوانی مباحث نظری و تفاوت تفسیر ها و نیز به دلیل این که ساز و کارهای جامعه جدید با اجرای فرامین مذهبی اولیه ناسازگار است ، این مذهب در میان بعضی معتقدان باقی می ماند که در اقلیتند.بنابراین اعتقاد به معنویت های جدید شکل می گیرد . این معنویت ها  التقاتی اند و از هر مذهب مایه ای گرفته اند ، اما آن چه در آن ها اساسی است تجربه بشری از فردیتش و تجربه ی او از هستی جهان است . معنویت های شکل گرفته ی بشری ابزار دیگری برای تشفی خاطر بشر ندارد . اما همین ها هم به معتقدان  تا حدی هویت و اعتماد بنفس می بخشد.

 

8- معنویت های بشری اغلب به دنبال محمل و ماوا یی برای تجسد و تجسم خود هستند تا  خود را به نهادی تبدیل کنند( به ویژه وقتی پیروان افزایش می یابند و روسا قدرت طلب تر می شوند) . از این رو سخت به نمادها وابسته اند . بنابراین هنرکه تا پیش از این در خدمت تزیین و جمال بخشیدن به زندگی بود( و در دوره های آخر ظرافت و زیبایی را از دست داده بود)،  به خدمت  تجسد عقاید گروه مورد نظر در می آید . واضح است که این نمادها برای آن که مورد پذیرش واقع شوند باید ظهورشان با آیین ها ی مختلفی توام شود . این آیین ها خلق الساعه نیستند . بلکه اعتقادات پیروان و روسا  آن ها را می آفریند . معجزاتی ساخته می شود ، رویاهایی به میان می آید قدرت خلاقه ی شعری و هنری با شور و شوق و تخیل پیروان به هم می آمیزد ، ماجراهایی را خلق می کند و آیین های جدیدی را شکل می دهد . اغلب عناصری از دین توحیدی در آن جا داده می شود تا هیبتی واقعی و نافذ بیابد .

 

9-  در این دوره ، نمادهای مورد بحث مقبولیت اجتماعی می یابند و به خرافه های بسیار ریشه دار بدل می شوند.  داستان های تخیلی پیرامون اعتقادات معنویت مورد بحث بسیار انبوه و پر شاخ و برگ است . هر روز معجزه ای جدید یافته می شود و در نمادی جدید تبلور می یابد و قطبی جدید افزوده می شود .همچنان عناصری از دین توحیدی حفظ می شود تا معتقدان دین قدیمی را به درون خود کشد زیرا این گروه در واقع اگر جذب شوند مشروعیت مورد نظر جریان جدید به دست می آید . اگر نیرویی در مقابل چنین  جریانی قد علم نکند بتدریج نمادها جای  ارزش ها را می گیرند .داستان ها خلاصه می شود و به صورت آیین های موجز اما محکم در می آید. آثار هنری و تندیس ها جزییات و ظرایفشان را از دست می دهند ساده می شوند و کوچک تا قابل تکثیر شوند . داستان ها افزون می شوند و تقدسی می یابند و ایمان معتقدان را بدان جذب می کنند . قدرت اقتصادی صاحبان منابع به کمک قدرت نیاز حاجتمندان می آید تا در این زمینه به سر مایه گذاری بپردازد .  اتفاقی که بیش از همه مهم است این که روح معنویت مورد بحث کم کم جای خود را به الزامات حیات دنیوی می دهد .

 

۱۰- این دوران عصر بت پرستی است . در عصر بت پرستی بشر دیگر از قید و بند رها نیست . با این حال قید و بندها نه زاییده ی دین توحیدی که زاییده تشتت بت پرستانه است . این تشتت اغلب در خدمت نظم دیرین اجتماعی است تا قدرت در دست قدرتمندان باقی بماند و منافعشان تامین شود . ظهور قدرت های جدید  لازمه اش ظهور خدایان جدید است . بنابراین همین که خدایان دوتا شدند و به سه رسیدند دیگر عملا نمی توان تعدادشان را ثابت نگهداشت . هر روز خدایی جدید است که معرفی می شود و معبدی جدید است که پر هیبت تر از معابد پیشین از گوشه ای سر بر می دارد . در این بین جامعه به نظم جدید و جایگاه های جدید برای  اعضایش رسیده است . نظم جدید نه بر اساس مصالح عالی انسانی بلکه بر اساس تمایلات افسارگسیخته شکل  می گیرد . اما این کافی نیست شکل جدید جایگاه های اجتماعی می بایست تقدیس یابد و توسط بتخانه تعمید شود . در این جوامع است که کشتن کودکان (  که برای فرار از مسوولیت در جوامع کافر هم به اشکال مختلف هست ) در مذبح معابد شکل یک آیین را به خود می گیرد و یا فحشا حالتی مقدس می یابد (و معابدی برای این کار ساخته می شود)  . قید و بند جنسی به ویژه درباره ی زنان به کلی از بین می رود . جنگ ها اگر چه برای رفع نیازهای اقتصادی است ( چون در این جوامع کار و خلاقیت علمی کم است) اما اغلب به پشتوانه ی معبدی رخ می دهد . زن پرستیده می شود و نیروی جنسی اش محور مناسبات اجتماعی است  . ازدواج ها شکل متقنی ندارند و کودکان از لحاظ حسب و نسب پدری کمتر شناخته می شوندو نشانه های دیگر...  

برای حقانیت بخشیدن به این زشتی های خلاف روح و خلاف فطرت ، هنر سخت دست اندر کار است .

  

 جامعه بت پرستی اغلب توسط جوامع دیگر ( که یا توحیدی اند یا اصلا بی دین اند) نابود می شود و به یغما می رود . اما در لحظه های مقدری نیز  لطف خداوندی شامل حال جامعه شده است و پیامبری از میان جامعه بر گزیده شده که خود را  به هر طریق از زشتی و پلیدی بت پرستی دور نگهداشته است.  پیامبر به دعوت مردم به توحید می پردازد . قبول توحید بر مردم افسرده و زشتکار ، گران می آید . اما بی بهرگان و ناباوران بت پرستی و پاکان  اغلب به گرد پیامبر برگزیده ی خدا گرد آمده اند .  بهر حال اگر قاطبه جامعه به باور دینی نرسند هر گاه خدا بخواهد بلای الهی نازل می شود و تمدن بکلی کان لم یکن می شود ٬تا پاکان و صالحان جامعه ی جدیدی را شکل بدهند و اگر بلا هم نازل نشود ٬ به هر حال دین جدید دیر یا زود اغاز یک حرکت وسیع اجتماعی و یک تحول تاریخی بسیار فراگیر خواهد شد ، که هیچ ربطی هم به ابزارها و انقلاب اقتصادی ندارد.

 

 

این ده مرحله به نظر من سیر تحولات همه ی تمدن های انسانی را کم و بیش در بر می گیرد. و شاید شما جامعه ای را نیابید که حتی یکی از این مراحل را نگذرانده باشد .

 

مسلما ادیان الهی یکی پس از دیگری شکل کامل تری یافته اند که موجب رشد آگاهی در بشر شده اند و از این رهگذر رشد علمی و افزایش خود آگاهی را ایجاد کرده اند . بنابراین آن چه که بیان کردیم بیان وقوع یک چرخه نیست ، بلکه ارائه ی یک الگوی کلی است زیرا  رشد  خود آگاهی بشر لازمه ی ایجاد تکاملی است که ادیان الهی نیز آن را وعده داده اند.

 

 

من نقش  یک عنصر مهم را در سیر این تحولات مسکوت گذاشتم بیشتر به این دلیل که مایلم  در خلال مبا حث به آن بپردازم و از آن جا که با هنر مرتبط است ، اهمیت بررسی این پدیده بسیار زیاد است . انشا الله در خلال مبحث مربوط به تمدن سومر یا پس از آن به آن خواهم پرداخت .

بررسی زمینه های تاریخی کتاب آشنایی با مکاتب نقاشی (۷)

بسم الله الرحمن الرحیم 

 

 

 

 

(۷)

 2_ مطالعه بر آثار انسان های قدیمی نشان گر چیست ؟ 

 آثار باقی مانده از نئاندرتال ها حاکی از زندگی گروهی آن هاست . این گروه از موجودات به  زندگی جمعی علاقمند بودند. 

 مانند هر موجود دیگری بین دوجنس تقسیم وظایف وجود داشته اما  زندگی جنسی این موجودات تابع آداب و آیین خاصی نبوده است .  

در مواردی گفته می شود که در قبیله نئاندرتال ها مادر سالاری حکمفرما بوده است . به این معنا که زنان ساکنان و حاکمان دائمی غارها و بیشه ها بوده اند و مردان در میان قبایل سفر می کردند وپایبند  خانواده نبودند.  

 

نئاندرتال ها مردگان خود را دفن می کردند . اگر چه آن ها ابزارها و اشیایی را به همراه مرده دفن می کردند اما به طور کلی در میان آن ها دفن مرده تابع آیین و آداب خاصی نبوده است . 

   

در جایی خواندم که نئاندرتال  ها رنگ را می شناخته اند و بدن خود را رنگ  آمیزی می کردند . و به این ترتیب  می توان  به یک نوع تلاش در بین این موجودات برای ایجاد تنوع و تمایز در بین هم نوعان پی برد.( شاید این تلاش به تمایل آن ها برای خودنمایی جنسی نیز مربوط باشد که در گونه های مختلف حیوانات نیز به طور طبیعی وجود دارد).  

 

آن ها به وجود آتش پی برده و از آن برای پختن غذا استفاده می کردند , اما تقریبا می توان گفت که هر نوع گوشتی را امتحان می کردند و مردار یکدیگر را نیز می خوردند .

  

 از این سطور  می توان دانست که چرا در بین دیرین شناسان همواره این انگیزه وجود داشته است که  ریشه های آداب و عادات انسان را در رفتار ساکنان پیشین کره زمین جستجو کنند. شاید به نظر ایشان چنین می رسد که کلیه رفتارهای آن ها شکل اولیه ای از رفتار امروزی بشر است . شاید چنین باشد . منظورم این است که شاید امروزه کسانی که خود را اخلاف نئاندرتال ها می دانند ،  به رویه ی بی آداب و آیین زندگی نئاندرتال ها  علاقمند باشند و آن را ممتاز بدانند. اما واقعیت این است که  مطالعه در بقایای به دست آمده از هموسایپینس ها  چیز دیگری را نشان می دهد .

  

آثار موجود در غارهای لرستان چنان که پیش از این به آن اشاره شد به بشری اشاره دارد که در کنار مبارزه برای زیستن و جنگ با عوامل طبیعی  به هنر گرایش دارد . 

 همه ی شواهد زیست شناسی و باستان شناسی حاکی از آن است که این گرایش در جهت پاسخگویی به نیازهای غریزی  یا رفع نیازهای اولیه  پدید نیا مده است . بلکه بشر با دلایل پیچیده تر و انگیزه های عالی تری دست به ایجاد چنین آثاری زده است .

 

آثاری که از همو ساپینس ها در سراسر زمین به دست آمده گردن نهادن و التزام به آیین و آداب را در کلیه ی شئون  زندگی آن ها نشان می دهد .

 

 آثارتپه علی کش با قدمت تقریبی 9500 سال پیش  در منطقه ی دهلران که مراحل مختلف دوره ی نوسنگی را می توان  در آن مشاهده کرد، به عنوان قدیمیترین آثار به دست آمده ایران( و ضبط شده در کتب باستان شناسی ) نشانگر وجود آداب  و آیین در زندگی بشر ابتدایی است .  

 

   مردم ساکن این تپه در سه دوره ی قدیمی تر از هفت دوره ی به دست آمده از این تپه ، با کاشتن دانه و اهلی کردن حیوانات آشنا بوده اند . در میان حیواناتی که شکار می کرده اند ، تنها از گوشت دسته ای خاص از حیوانات استفاده می شده  . گوشتی که معمولا خوراک آن ها بوده بیش از همه بز و سپس گوسفند  است . یعنی دو حیوانی که اهالی پرورش می داده اند. گوشت حیوانات دیگر نظیر غزال ، گورخر ، گاو وحشی و گراز وحشی و برخی از ماهیان به مصرف آن ها می رسید . اما هیچ آثاری از مصرف گوشت گربه سانان یا سایر حیوانات نظیر آن در میان ایشان یافت نمی شود . 

 

 در میان ابزار تزیینی و ظروفی که از سنگ و صدف و استخوان ساخته می شده _ در دوره ی اول یعنی دوره ی بز مرده _ آن  چه جلب توجه می کند پیکرک گلی حیوان هایی است که بسیار به بز شباهت دارد . در دوره ی بعد در میان پیکرک های گلی چند نمونه پیکرک انسان نیز دیده می شود  .

 

مردم دوره ی علی کش مردگان را پس از این که با یک قشر نازک محلول گل اخری  می پوشاندند  در حصیر می پیچیدند. ( استفاده از گل اخرا برای تدهین مردگان همزمان و نیز در زمان های بعد در سایر نقاط خاور میانه نیز مرسوم است ) .  

 

مردگان به همراه تزیینات شخصی شان در حالت نشسته زیر کف اطاقی که در آن زندگی  می کردند در چاله ای کم عمق دفن می شدند ( نظیر آن چه که در سیلک نیز در دوره های بعدی مشاهده می شود ) .  

 

در دوره ی بعد  دیده می شود  که اموات به صورت جمع شده در خارج از محوطه ی منازل مسکونی در حالی که صورتشان به طرف غرب قرار داده شده ، دفن می شده اند ....

 

به هر حال آن چه مسلم است این که از یافته های باستانشاسی  این دوره ها و نیز از آن چه در غارهای بین النهرین و سایر نقاط خاور میانه به دست آمده و می توان ساعت ها به شرح آن پرداخت ، انسان از دوره های آغازین حیات خود بر روی زمین ، آداب و اعتقاد و آیین و نوعی جستجوی معنوی پیگیر را همواره با خود داشته است و این ویژگی ها چنان که گفته شد به هیچوجه در ساکنان پیشین کره زمین دیده نمی شود.

 

 

بیان این مطالب از این جهت در این جا به نظرم ضروری می رسد که معتقدم اگر می بایست  در جایی به تدریس تاریخ هنر ( یا تاریخ نقاشی یا تاریخ مکاتب نقاشی )  مشغول شد ، لازم است جایگاه نقاشی و رابطه ی آن با آن دسته از انگیزه هایی  که فراتر از خواسته های طبیعی و غرایز حیاتی است ، بیان شود .  

  اهمیت این مطلب آن جا روشن می شود  که عموما  آن چه مبنای تدریس  تاریخ هنر در مراکز هنری ماست  یا نگاه اقتصادی مبتنی بر نگرش مارکسیستی  به خاستگاه هنر است و یا تاثیر آموزه های روانکاوانه ی مبتنی بر اصالت غرایز جنسی به عنوان ریشه ی تمایلات هنری است      (  اغلب  هر دو نگاه در کنار هم و موید یکدیگر هستند و یکی کاستی های دیگری را می پوشاند).  هر دو این نگرش ها از تئوری داروین به عنوان یک منبع علمی ( هر چند که علمی هم نیست ) و یک پشتوانه ی نظری استفاده کرده اند.

 

در قسمت بعد قبل از این که وارد مبحث هنر سومر شوم به تاثیر این دو نگرش در تدریس خواهم پرداخت. اثری که زیان هایش چه در عرصه ی پژوهشی و چه در عرصه ی عملی  در رشته های مختلف هنری به وضوح دیده می شود و در اغلب مواقع بسیار مخرب وغیر قابل جبران  است .

  سایت های بسیاری هست که در مورد نئاندرتال ها مطالب خوبی دارند . همچنین من کتاب "مبانی باستان شناسی ایران ، بین النهرین ، مصر"( تالیف آقای صادق ملک شهمیر زادی)  را مدتی قبل ،  با توجه به سوالاتی که دیدار از سیلک برایم ایجاد کرده بود مطالعه می کردم و امروز هم دوباره می خواندمش و از مطالبش استفاده کردم .  اما تصاویر و اسم سایت ها را الان فرصت ندارم برایتان بگذارم . در قسمت های بعدی در این زمینه تلاش  خواهم کرد.

تا آخر درس شهید

 به نام خدا

باز باران با ترانه می زند

عشق، آهنگ شبانه می زند

دیو اما کر، در این تفسیرهاست

باز هم نامردمانه می زند


این حکایت، آب، بابای تو است

قصه ی دارا و سارای تو است

ماجرای مرد و باران است و اسب

شرحی از تصمیم کبری تو است


جان پاکت چون که می رفت از زمین

پیکرت می سوخت در خاک اینچنین

پای مشق ناتمامت خورد مُهر

مُهر آبی هزاران آفرین


با دوصد یاقوت خون پاک یار

دفترم پر گشته از شعر انار

رفته ای و مانده در اوراق ما

شعرهای عاشقان بی قرار


یاد باد آن مِهر های پر امید

"دانش آموزان، کتب، درسی رسید"

کاغذ کاهی و گاهی هم سپید

درس ما تا آخر درس شهید

                                          
                                            به یاد یارانی که به جرم دانستن، رفتند!

سرزمین قطبی

 بسم الله الرحمن الرحیم

امتحان مبانی هنرهای تجسمی 

موضوع :  سرزمین قطبی با مثلث و یک شکل دیگر

دوم طراحی دوخت 

 

سرزمین قطبی با مثلث ها و یک شکل دیگر

ادامه مطلب ...

بررسی زمینه های تاریخی کتاب آشنایی با مکاتب نقاشی (۶)

 بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

 

(6) 

- انسانی که نقاشی می کشد 

بشر از آغاز تمایل به نقاشی داشته است . این مفهومی است که می بایست به هر شکل ممکن پیش از پاراگراف آغازین کتاب مکاتب بیان شود. پاراگراف فعلی چنین است :

                             

                              " دیوارنگاره های غارها

                              قدیمی ترین آثار تصویری  که در ایران یافته اند ، مربوط به   غارهایی

                              نظیر دوشه  هومیان و میر ملاس در منطقه ی کوهدشت لرستان است . نقاشی های            

                              اندکی برورودی و داخل این غارها باقی مانده است که باستان شناسان آن ها را مربوط به                

                              اواخر دوره ی میان سنگی و اوایل دوره ی نوسنگی یعنی 8-6هزار سال پیش          

                              دانسته اند. تصاویر مذکور صحنه هایی از رزم و شکار باتیر و کمان و حیواناتی چون   

                              اسب ، گوزن ، بز کوهی و سگ را نشان می دهند که به صورت تک رنگ در اندازه   

                              کوچک و با روشی ساده با رنگ های اخرایی و سیاه و زرد بر دیواره ی غارها

                              ترسیم شده اند. "

 

 این پاراگراف همه ی توصیفی است از آن چه که در مجموع درباره ی  نقاشی غارها گفته شده است .  (انگار  بچه ی مردم مامور اداره ی آمار است و از ما آمار اولین نقاشی ها را خواسته است).در ذیل مطلب تصویر مختصری که از یک گوشه ی نقاشی غار هومیان گرفته شده دیده می شود .

کاملا مشخص است که از این مطلب در امتحان چه نوع سوالاتی خواهد آمد .برای این که این مطالب بی مقدمه و گنگ در ذهن بچه ها فرو برود و بتوانند در امتحان سوالات را پاسخ بدهند، بنده از این تکه ی کتاب چندین تست طرح کرده ام که در زیر می بینید:

ـ تصاویر دیوارهای غارهای باستانی ایران مربوط به چه زمانی است ؟

    الف) 12هزار سال پیش            ب) 11 – 8 هزار سال پیش

       ج)  8 – 6 هزار سال پیش       د)  6 – 5 هزار سال پیش

 

2ـ قدیمی ترین آثار تصویری ایران مربوط است به :

   الف)دوشه و هومیان  درمرودشت             ب )میرملاس،دوشه وشوش درکوهدشت

   ج)میر ملاس ،سیلک و هومیان در زرد کوه  د )دوشه ، هومیان و میرملاس در کوهدشت 

 

3ـ تصاویر غارهای ایران مربوط است به :

   الف)اواخر دوره ی پارینه سنگی و اوایل دوره ی میان سنگی

   ب) اواخر دوره ی میان سنگی و اوایل دوره ی نو سنگی

   ج) اواخر دوره ی پارینه سنگی و اوایل دوره ی نو سنگی

   د) اواخر دوره ی نو سنگی و اوایل اسکان بشر در کنار رودها

 

4 ـ تصاویر غارهای باستانی ایران صحنه هایی است از :

  الف)رزم و شکار با نیزه و حیواناتی نظیر گاو ، قوچ و گوزن

  ب) رزم و شکار با نیزه و حیواناتی چون پرندگان ، اسب ، گوزن ، بزکوهی و سگ

  ج) رزم و شکار با تیر و کمان و حیواناتی چون قوچ و گوزن و بز

  د) رزم و شکار با تیر و کمان و حیواناتی چون اسب ، گوزن ، بز کوهی و سگ

 

5ـ تصاویر غارهای باستانی ایران :

 الف)تک رنگ،اندازه کوچک،با روش ساده،بارنگهای قرمزاخرایی،سیاه وزرد است .   

 ب) دورنگ،اندازه کوچک،باترسیم خطوط کناره،بارنگهای قرمزاخرایی،سیاه،قهوه ای است.

 ج) دورنگ، اندازه ی بزرگ، روش ساده، با رنگ های قرمز اخرایی ، سیاه وقهوه ای است.

 د) تک رنگ،اندازه ی بزرگ،باترسیم خطوط کناره،بارنگهای اخرایی،سیاه و قهوه ای است.

 

 

در این شیوه تدریس اشکالات  عدیده ای هست . مهمترین اشکال نحوه ی ستمکارانه ی تحمیل اطلاعات بی ارزش به ذهن است . چه اهمیتی دارد که نقاشی های غاری به نام هومیان زرد باشد و قهوه ای نباشد ، و وقتی ما اصلا نمی دانیم این نقاشی ها کار چه نوع موجودیتی بوده است و برای او چه معنایی داشته است، ساده بودنش چه ارزشی دارد . 

 

 

  دیوار نگاره ی غار دوشه

 

 از آن گذشته اصلا ساده یعنی چه ؟ ساده در مقابل چه چیزی؟ یعنی اگر چطور بود ساده نبود ؟ آیا این نقاشی عجیب و پر از راز پیچیدگی ندارد ؟ به نظر من این نحوه ارزیابی است که ساده است نه نقاشی . آیا کسی که چنین ترکیبی بر دیوار ایجاد کرده نقاشی ساده ای کشیده یا خودش شخص ساده ای بوده؟  

 

همه اطلاعات این پاراگراف از این حیث که در فضایی بدون هیچگونه پیشفرض معلق و بی پشتوانه می ماند ، بی معنا و بی ارزش است . این پاراگراف علاقه ی ما را جلب نمی کند. یک اطلاع بی هویت است که در تاریکخانه ی ظلمانی پر از اطلاعات بی ارزش  آدم ، جایی که پر است از آدرس و اسم خیابان و اسم افراد جورواجور و اسم رودخانه ها و شماره تلفن و کد پستی و کد پرسنلی و غیره ، ریخته می شود . هیچ فایده ای ندارد. حتی ارتباط معلم و شاگرد را خراب می کند . فقط ستم است و بیزاری.

 

اما من حتی به صحت  مطالب این پاراگراف هم شک دارم . 

 

 اول این که کتاب درباره ی مکاتب نقاشی در سراسر جهان است . بنابراین غارهای هندواسپانیا و فرانسه هم باید نام برده شود . از قرار و مداری که در کتاب هست هم که بگذریم ، بچه اگر بداند که غارهای هندو اسپانیا و فرانسه و جا های دیگر  هم از این نوع نقاشی ها دارد ، مسلما به این نتیجه می رسد که این نقاشی ها اتفاقی و بی معنا نیست . گویا یک سنت نا نوشته بوده است . پس باید درباره ی چرایش جستجو کرد . باید انسانی را که دست به این کار زده شناخت و به انگیزه ی کارش پی برد .  و این موضوع دانش آموز را می رساند به نقطه ای که نظام آموزشی گویا قصد داشته است بچه را به آن جا برساند . یعنی چرا من نقاشی می کشم ؟ چرا آمده ام رشته نقاشی ؟ چرا ؟ اگر انگیزه ام چه چیزی باشد بهتر است ؟ اگر چه چیزی نباشد بهتر است؟و...

اما این جمله را ببینید :

                              قدیمی ترین آثار تصویری  که در ایران یافته اند ، مربوط به   غارهایی

                              نظیر دوشه ، هومیان و میر ملاس در منطقه ی کوهدشت لرستان است.

یعنی چی" غارهایی نظیر دوشه و هومیان و میر ملاس است ؟" یعنی این که بسیاری غارها هستند در ایران که قدیمی ترین نقاشی ها را دارندنظیر این ها که نام بردیم ؟ مگر اصلا چند غار در ایران یافته شده که نقاشی های قدیمی دارد  " غارهایی نظیر دوشه و هومیان و میرملاس است " این " نظیر " یعنی چه ؟ چرا باید که نخستین جمله کتاب مکاتب نقاشی که در یکی از روزهای اولین هفته ماه مهر به بچه ها گفته می شود ، این قدر مبهم باشد؟ من به نویسنده هم ایراد نمی گیرم ، برای نویسنده لحظاتی پیش می آید که نمی تواند از جاذبه ی استفاده از یک کلمه هر چند بی مورد بگریزد، بخصوص اگر کلمات ایجاد ابهام کنند . اما پس ویراستار و ناظرانی که بر نوشته شدن یک کتاب درسی نظارت می کنند کارشان چیست ؟ مگر کارشان بازخوانی و اصلاح کتاب نیست ؟

 

از این ها که بگذریم اصلا اگر" نظیر " هم نبود باز هم اطلاعات اصلا درست نیست. اگر این ها درست است پس (این )چیست ؟

  

شما خواهید گفت که این کشف جدید و غیر رسمی است ؟ پس اطلاعات رسمی را باید از کجا گرفت؟ از کتاب های تاریخ هنر ی که در دهه پنجاه میلادی توسط اروپایی ها و آمریکایی ها نوشته شده و در دهه پنجاه شمسی به فارسی ترجمه شده؟

 

 بعد این که مگر همان نقاشی های دوشه و هومیان و میر ملاس در 6تا 8 هزار سال پیش نقاشی شده؟ من همیشه فکر می کردم که نقاشی های غارهای میر ملاس و هومیان مربوط به دوازده هزار سال پیش است .  این موضوع با این دانسته تصدیق می شود که پایان میان سنگی و آغاز نوسنگی هشت تا شش هزار سال پیش نیست . شش هزار سال پیش زمانی است که ما به پایان نوسنگی زسیده ایم. زمانی که بشر دیگر در غارها کاری ندارد و در کنار رودخانه ها برای خودش خانه های دائمی ساخته است .

 می بینید این پاراگراف کوتاه که با این مشقت به ذهن بچه فرو می رود چقدر ابهام  و اما و اگر  دارد؟

من قصد ندارم  کتاب را تا به آخر کلمه به کلمه این جا بنویسم و نقدش کنم . من فقط خواسته ام از بی فکری و سهل انگاری  صحبت کنم که در این جا صدها معلم هنر در سراسر کشورمان آن را تحمل و تحمیل می کنند . آن هم با چه شیوه ها و شگردهایی که جای گفتنش در این جا نیست و شاید در مقاله ای دیگر باید راجع به آن صحبت کرد.

 

اگر حتی به جای همه ی اطلاعات غلط و بی فایده به دانش آموز می گفتیم که "به طور خلاصه انسان در اولین جایی که مسکن گرفت اقدام به نقاشی دیوارها کرد" . او لا اقل یک هفته به همین جمله فکر می کرد و هر جا که می رفت درباره ی آن صحبت می کرد . نه این که با بیزاری از مطلب کتاب روبگرداند.

 

 و اگربه او می گفتیم که به عکس ها نگاه کند و  فکر کند به این که چه عاملی باعث می شد که اولین انسان ها به نقاشی  کردن دیوارها رو بیاورند و در صفحه ای خالی در کتاب بنویسد که چرا بشر چنین بود و چرا بشر همیشه چنین است ، او  لا اقل در بزرگسالی شناخت بهتری از خودش داشت.

 در مباحث بعدی ممکن است از نقاشی های غارها دوباره صحبت کنیم .

http://www.irancaves.com/fa/articledetail.aspx?ID=23 

 http://ghiasabadi.com/takhribe-ghare-dusheh-lorestan.html 

 

 

غار لاسکو 

 

 

  

غارشووه ( سی و دو هزار سال پیش) ؟

بررسی زمینه های تاریخی کتاب آشنایی با مکاتب نقاشی (۵)

بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 

 

 

 (۵)   

 

۱ _  آیا پارینه سنگی عصر پیدایش انسان بر روی زمین است؟ 

  

 هر کسی که مطالعه تاریخ را از پیدایش انسان شروع کرده باشد می داند اکثر باستان شناسان معاصر در بند و اسیر نوعی نام گذاریند .  

 

این نام گذاری را تئوری داروین مستبدانه به دیرین شناسی معاصر تحمیل کرده است .

  

وقتی می خواهیم درباره ی  آغاز خلقت انسان در علم رسمی مربوط به ماقبل تاریخ جستجو کنیم با فهرستی از نام های ثقیل و طولانی مواجه می شویم که دانشمند داروینی به زعم خود از روی آن اجداد نسل بشر را شناسایی می کند .

 

عجیب آنست که در نبود هر گونه پشتوانه و سند قابل اتکاء علمی  و منطقی و نیز نداشتن شواهد عینی ، زیست شناختی و باستانشناسانه  ، قاطبه ی  پژوهشگران  خود را موظف به قبول این مطلب می دانند که انسان هموساپینس گونه ی تحول یافته نئاندرتال ها _ یا  آن چنان که خود می گویند_ انسان نئاندرتال است.

 

جدای از آن که شواهد باستان شناسی و دیرین شناسی تاکنون نتوانسته است حلقه ی اتصال  این دو موجود متفاوت را نشان دهد و این دیرین شناسان مدرن با بی میلی اعتراف می کنند که ظاهرا آمیزشی بین این دو نوع انسان وجود نداشته است ، در ضمن این دو موجود چیزی  حدود پنج تا بیست هزار سال در آسیا و اروپا همزیستی ای هم با هم داشته اندکه تفاوت چشمگیر شکل زندگیشان ، ابزارها ، مسکن، نوع غذا ، آیین و آداب ،روابط اجتماعی و هزاران نکته ظریف دیگر را می توان به سادگی در آثار باقی مانده هر یک از دو گروه شناسایی کرد . 

 

 چه چیز موید این نظریه است که یکی را گونه ی تکامل یافته ی دیگری بداند وقتی شواهد عینی در بین نیست که لا اقل نشانگر گونه های حد واسط باشد .  

 

اگر این اتفاق در فاصله یکی دو سه هزاره رخ داده باشد ( که در تاریخ زمین لحظه ای بیش نیست )  ، باید از آن به عنوان یک جهش ژنتیکی یاد کرد اما آیا جهش ژنتیکی بدون دلیل به همین شکل رخ می دهد و در یک گونه گسترش می یابد ؟ 

 داده های بیولوژیک نشان می دهد که اگر دوگونه متفاوت  از موجودات امکان آمیزش پیدا کنند فرزند آن ها عقیم خواهد بود. 

 

 بنابراین چگون ممکن است طی چند هزارسال دو نئاندرتال از جنس مخالف به طور همزمان دچار جهش واحدی شوند و سپس  همدیگر را در پهنه ی ارض پیدا کنند ونسلی از موجودات جدید به وجود آورند؟ چگونه چنین معجزه ی خارق العاده در علم احتمالات ممکن است رخ داده باشد؟  آیا نظریه داروین  به همین شکلی که هست و بسیاری از فضلا ی اهل علم پای آن را امضا کرده اند  با یک خیالپردازی عجیب و هدفمند که گویا فقط برای تخریب برخی از بنیان های فکری ساخته شده است تفاوتی دارد؟

 

 امابه نظر من عموم دانش پژوهان باستانشناسی با نظریه داروین آشنایی کافی ندارند . از مباحثی که در می گیرد برداشت من این است که آن ها اکثرا این تصور را دارند- شاید به طور ناخود اگاه- که نظریه داروین مبتنی بر قبول تغییرات تدریجی یک نوع است . این است که آن ها به طور مبهمی به یخبندانی اشاره دارند که از آن گونه ی هموساپینس پیروزمند بیرون آمد و انسان دیگر در آن ناپدید شد . این گونه پیروزی را به تدبیر و توانایی ابزار سازی که گونه هموساپینس  در آن ورزیده شده بود نسبت می دهند . شایدهمین طورباشد. اما این سازَش باتبعات یخبندان، طبق تئوری داروین می باید صفتی نوع وِ یژه باشد  نه یک مهارت اکتسابی تدریجی . 

 

 چنین به نظر می رسد که مدافعین نظریه تبدیل نئاندرتال ها به انسان های همو ساپینس مایلند این طور نشان دهند که بشر توانست برمحدودیت های ذهنی و رفتاری  ، ابزاری و اجتماعی خودش غلبه کند . در قالب انسان نئاندرتال وارد عصر یخبندان شود و در کالبد انسان همو ساپینس خودش را از این عصر بیرون کشد . . ( اگر آن ها جز این فکر می کنند به بنده هم بگویید تا بدانم ) . 

  

با وجود همه  ابهامات این احتمال اگر می توانست  شاهدی و مدرکی پیدا کند کمی ملموس تر از نظریه داروین است که به یک داستان تخیلی علمی شبیه است (این نظریه گویا از اساس مربوط به شخصی به نام لامارک است و داروین آن را نپذیرفته است )  . از این جهت می گویم ملموس که به هر حال در نوع بشر نیز ( به ویژه در شکل ظاهری او ) بنا بر اقلیمی که در ان می زید و غذایی که مصرف می کند و نوع روابط اجتماعی و سایر مناسباتی که با طبیعت و همنوعانش دارد تغییراتی چه در پهنه مکان ها و چه در ازمنه مختلف رخ می دهد . منتها حتما قبول دارید که این تغییرات آن قدر بطئی هست که نتواند نئاندرتال را به انسان تبدیل کند . چنان که بنابر بر خی شواهد این دو موجود در مدتی که به طور متوسط ده هزار سال بوده است در زمین همزیستی داشته اند و  هر یک نوع زندگی خود را به همان شکلی که در ابتدا دیده شده حفظ کرده است  و آثارشان کاملا به صورت تفکیک شده قابل شناسایی است . در زندگی و آثار هموساپینس بنا بر استعدادهای ویژه شان تغییرات مهم و سریعی رخ داده است ودر میان نئاندرتال ها تغییری رخ نداده است .تنها در آخرین ابزار های نئاندرتال ها تحولی مشاهده شده که در همان زمان هموساپینس ها مدارج تحولات مهم تری را طی کرده اند .

    

اما عقلانیت نیز وجود خویشاوندی بین این دو نوع موجود و موجوداتی را که پیش از این نامگذاری شده اند نفی می کند . 

 

گفته می شود که انسان میلیون ها سال در زمین زیست بی آن که کوچکترین تغییری در آداب و عاداتش رخ دهد . ( این طبقه بندی را ببینید که خیلی خوب است ) . سپس در 350 هزار سال پیش انسان نئاندرتال پیدا شد که او نیز طی این هزاران سال عادات و رفتارها و ابزار ها و نوع زندگی ثابتی داشت . این موجودتنها در آخرین دوره ی حیاتش بر روی زمین و در مجاورت انسان همو ساپینس تحول مختصری در نحوه ابزار سازیش ایجاد کرد ، سپس  به انسان همو ساپینس ( که طبق نظریه تکامل گونه جهش یافته او بود ) رسید که به سرعت طی سی هزار سال از عمق غار ها به در آمد و به تسخیر فضا پرداخت و به رصد کهکشان های دیگر پرداخت .  

 

حالا به این سوال  توجه کنید 

 

ّچه اتفاقی  در این سی هزار سال رخ داد که نه در آن چند میلیون سال رخ داد و نه در آن سیصد و پنجاه هزار سال؟ از نظر شما این گونه نتیجه گیری برق آسا از پختگی علمی برخوردار است ؟ ّ

این نوع نتیجه گیری به همین صورتی که به طور خلاصه بیان شد در بسیاری از کتب باستان شناسی و تاریخ هنر به همین شکلی که بیان شد شاید با چند جمله پس و پیش در کمال ذوق زدگی بیان شده است . 

 به نظر می رسد باستاشناسان و به ویژه مستشرقینی ( زیرا بیشتر تحقیقات اولیه مربوط به خاورمیانه بوده است )  که در تپه ها و تل های این جا و آن جا ، در لرستان و   آ ذربایجان و کردستان ایران و عراق و در سلیمانیه و کرکوک و غیره به حفاری پرداخته اند ، هر چه در استخراج تکه سنگ ها و استخوان های مربوط به دوران های پیش از میان سنگی و نوسنگی دقت و شکیبایی داشته اند ، در نتیجه گیری و رسیدن به نتایج غیر منطقی بسیار شتابزده به رقابت با یکدیگر پرداخته اند.

 

 چیزی که موجب تحیر می شود مباحثه زیاد این بزرگان بر سر اصطلاحات مورد اتفاق درباره ی یک دوره یا یک فرهنگ است ، گمانه زنی مختلف و متضاد درباره جزییات بسیار ظریف مر بوط به مثلا انتقال از دوره ی جمع آوری غذا به دوره ی ذخیره سازی آن  یا انتقال از دوره ی ذخیره به تولید و.... 

 

و سپس بحث های زیاد درباره ی  تعبیر" انقلاب نوسنگی " که سرنوشت بشر را دگرگون کرد و او را از عصر غار و شکار و توحش و نوع خواری  هومو ارکتوس های آخر و نئاندرتال ها ، ناگهان پرتاب کردبه عصر فضا.

 

این ها مطالبی است که در سمپوزیوم های مختلف مطرح و پیگیری می شود و صدها مقاله در تحلیل و تجلیل از آن نوشته می شود و با این حال این مغزهای متفکر از پرداخت به اساسی ترین مبادی ای که گویا همه درباره ی آن به طور نهانی سوگند وفاداری خورده اند یعنی همان نظریه تکامل داروینی باز می مانند .

 

تنها دلخوشی ای که در این متون دائم از آن یاد می شود این است که توانسته اند از قید و بند نظریات مذهبی عهدین رها شوند و رد پای انسان را در میلیون ها سال پیش در غارها در حالی بیابند که کمی با مهارت تر از یک گوریل بزرگ زندگی خودش را اداره کرده است . اما معلوم نیست این دلخوشی چگونه و با اتکا به کدام اصل علمی ( زیرا داروینیسم یک تئوری بی فرجام باقی ماند) و با کدام سندعینی کسب شده است .

نتایجی که گزافه گویی های بی معنادر مقالات  علمی غامض  آن را موافق شواهد عینی جلوه می داد ، حالا که همه ان گرد و غبارها ی موهوم فرو نشسته است همان قدر افسانه وار و خیالپردازانه  به نظر می رسد که هر قصه قدیمی دیگر .

 

 

ما حصل این نوشته این است :

شواهد علمی ، عقلانی و عملی به جای آن که نشان دهند  نیای آدمی با نئاندرتال ها خویشاوندی داشته است  ، برعکس کاملا دال بر این است که این موجود

بر خلا ف همسایه ای که شاید چند هزار سال در کنارش زندگی می کرده ، موجود ی  خلاق ، فهیم ، اهل آموزش و آزمون، پیچیده ، با ذهن پویا ، عواطف عمیق ، حس عمیق زیبایی شناسانه و دغدغه های بسیار پیچیده  مذهبی بوده که به شکل های مختلف تجلی یافته است.

 

من انشا الله درین باره  بیشتر خواهم نوشت و در قسمت بعدی  اگر خدا بخواهدبرای آن که خسته نشوید تصاویر مربوط را هم اضافه خواهم کرد  همین طور لینک هایی از مقالات مختلف درباره ی پارینه سنگی .

ریتم

امتحان مبانی هنرهای تجسمی 

موضوع : ریتم 

دوم طراحی دوخت 

برای مشاهده تصاویر در اندازه اصلی روی ادامه مطلب کلیک کنید 

ادامه مطلب ...