بررسی زمینه های تاریخی کتاب آشنایی با مکاتب نقاشی( ۱۲)

بسم الله الرحمن الرحیم 

 

 

 

 

 

 

(12)

هنر مصر :

  هنر ساحرانه  ، سحر هنرمندانه  

مصر سرزمین سحر است و سحر پدید نمی آید مگر برای غلبه بر محدودیت توانایی ها. علم نیز چنین است . یکی از دلایل وجودی علم  جستجوی قدرت است و احساس نیاز به غلبه بر نارسایی ها و مشکلات .

 

سحر چهره منفی شناخت است در جهانی که علم چهره مثبت شناخت است .

 

اگر علم بر پایه ی تعقل و تجربه به دست می آید ، سحر بر اساس احساس و قیاس شکل می گیرد .

سحر با شکل پیوند دارد . علم با محتوا .

سحر با ظاهر مربوط است . علم با باطن .

 سحر با نمادها سر و کار دارد علم با معانی  .

 نمادها در سحر غایت اند ، در علم وسیله اند.

علم حاوی گزاره های منطقی روشن است ،  سحر منطق گریز است .

علم بر خاسته از قوه ی تفکر است ، سحر برخاسته از قوای عاطفی است .

علم به نتایج روشنی می رسد و سحر به نتایج تاریک

علم ماندگار است و همیشه می توان آن را به کاربرد

سحر یکباره خلق می شود و در همان حال اجرا می شود.

علم محتاج لوازم معنوی است ، سحر محتاج آیین های صوری

 علم کشف می شود سحر ابداع می شود

علم صریح است و سحر مرموز و درخفا

 

 

و اگربخواهیم ارزشگذاری کنیم :

علم نور است و سحر ظلمت

علم رهایی است سحر قید و بند

علم الهی است ، سحر مشرکانه

علم فلاح است ، سحر شقاوت ابدی

علم بر اساس توکل بنا می شود ، سحر بر اساس تکبر

علم راست است و صدق دارد ، سحرمتقلبانه است

 علم قابل اتکاست ، سحر غیر قابل اعتماد است

علم  حقیقت است ، سحر دروغ  است

 علم لبریز از کمال است و سحر پوچ است

 

هنوز می توان ویژگی های زیادی را از وجوه تمایز علم و سحر بر شمرد .

 

 اگر می خوانیم که برای مثال در  فن پزشکی مصر باستان ، طبیب  داروهای گیاهی مفید را با اوراد و اذکار همراه می کرد و به بیمار می داد داریم از در آمیختگی این دو وجه متناقض آگاه می شویم .

 

تمدن مصر باستان علم و سحر را در کنار هم دارد .ولی به دلایلی که خواهم گفت علم در این جا به سحر خدمت می کند. اما هنوز چیزهایی هست که باید مورد قیاس قرار گیرد :

 

تمدن مصر مهد هنری ویژه است .

 

 کمتر هنری را می توان یافت که تا این حد از تاثیر و تاثر هنر بیگانگان مبرا باشد .  این جا هنر نیز به سحر آمیخته و ممزوج است و اگر بتوان گزاره های علمی یک پزشک مصری را از گزاره های ساحرانه او متمایز و مجزا کرد  ، نمی توان هنر مصر را از تاثیر جادوانه آن بر کنار داشت . البته منظور آن نیست که هنر مصر هنوز تاثیری جادویی دارد بلکه منظور این است که مقاصد هنرمند جادوگرانه است وکل هنر مصر در خدمت جادوست .

 

  

درباره ی ادبیات می بایست در پاره ای از موارد استثناهایی قایل شد . چنان که در هنر سومر هم دیدیم ، ادبیات در دوره های حاکمیت کفر یا شرک در بسیاری از موارد کارکردی فطرت گرایانه دارد . در ادبیات مصریان که  گویا اسناد بسیار از آن در دست است ،  تا جایی که بنده می دانم بخش کوچکی نیز چنین کارکردی دارد اما در مجموع ادبیات مصر نیز همچون هنرهای تجسمی اش در خدمت کارکردهای مشرکانه و ساحرانه است .

 

معلوم نیست که آیا هنر فی حد ذاته از این حیث چگونه ارزیابی می شود.

  

شکی نیست که زیبایی بخشی از زندگی است . منظور بنده آن نیست که زیبایی در گوشه ای از زندگی  ( در قالب یک مجسمه یا یک تابلو نقاشی یا یک سمفونی یا یک شعر سپید) نگهداری شود و گاه به آن سری بزنیم  .

 

خیر برعکس بنده از این برخورد ماتریالیستی بازیبایی از عمق وجودم بیزارم . آن را بت پرستانه می دانم .  

 

وجود آتلیه های نقاشی برایم  احمقانه و بی معناست .  موقع رفتن به موزه و نمایشگاههای هنری به همراه  دانش آموزان شدیدا این احساس را دارم که به مسخره گرفته شده ام و کسی ما را دست انداخته است .

  

قطعات موسیقی  هر چه پرشکوه تر و نام آورتر باشد برایم خالی تر و پوچ تر است . زیبایی شان برایم محدود و خلاصه شدنی است  . این که حس شهرت طلبی پشتیبان خلق زیبایی باشد ، خود آن قدر زشت هست  که دیگر هیچ نوع ابداعی نمی تواند آبرویی برایش بخرد.

 

چرا من معلم هنر شده ام ؟ چرا من این جا هستم؟ هیچ معلوم نیست . فقط این را می دانم که وقتی امتحان کنکور دادم  به خاطر رتبه ام دیگر نمی توانستم وارد دانشگاه نشوم و به این علت امتحان کنکور دادم که علی رغم خواسته ام قصه نویس خوبی بودم .

 

 آیا قصه گویی همان دروغگویی نیست . آیا مقصر منم؟ حتی وقتی رشته ام را در تحصیلات تکمیلی عوض کردم و وارد رشته ی دیگری شدم ُباز نشد در آن رشته مشغول تدریس شوم  . انگار که این شغل را آن جا گذاشته بودند برای من . نه کسی بود که جای من باشد و نه این که جای دیگری بود که من در آن مشغول تدریس شوم.

 

 چه می شود کرد که آدمی همین است که هست . چطور می توان قالب خود را شکست و کسی دیگر شد . من انشا الله می توانم آدم بدی نباشم راست و درست و صحیح باشم اما نمی توانم که معلم هنر نباشم و گویا این مقدر است.... بگذریم

 

بگذریم چی داشتم می گفتم که وارد این بحث بیهوده شدم ؟

 

 داشتم می گفتم  فراگیری هنر چه معنی و جایگاهی دارد . وقتی به بچه ها مبانی یاد می دهیم به آن ها می گویم  بچه ها این ها رو من به شما یاد نمی دهم که نگه دارید و قاب بگیرید برای روی دیوار  بلکه برای این  به شما اموزش می دهم که آن را با زندگی تان ممزوج و مخلوط کنید .

 

 این توازن را می بینید ؟ زندگی ما هم باید همین قدر باید  عادلانه و صحیح و دقیق و بی خطا باشد ؟

 این تناسب را می بینید ؟ کوچک ترین کار غلطی مثل این است که تابلو زتدگیمان را از تناسب خالی کنیم.  نسبت های زیبا کلا به هم می ریزد.

 

 این وحدت را می بینید که همه جا گسترده شده و کل اثر ما رو در بر گرفته ؟ این وحدت را به وجودتون ببخشید . گسسته و پاره پاره نباشید .حد اعلای زیبایی و کمال در وحدت است . به خودتون وحدت ببخشید ، خودتون رو یکی کنید . با خودتون رو راست باشید . قوانین تان را کامل رعایت کنید.  

 

تبصره و حاشیه برای خودتان نگذارید . حاضر باشید پای هر حرف و کلمه عمل  و احساستان  را امضا کنید ، همونطور که پای اثرتان را به عنوان یک کار زیبا امضا می کنید . حس کنید همه ی اسرار زندگیتان یک نمایشگاه عمومی است . آن طور زندگی کنید که قدرت دارید و می خواهید به نظر بیایید و الی آخر . این تضاد را ببینید که در آخر مبدل به چه وحدتی شده است . تضادهایتان را در اختیار توحید قرار بدهیدو....

 

از سحر و هنر می گفتم که در هنر مصر با هم ممزوج شده اند . هنر نوکری بی هویت است که به آسانی  خود را در اختیار هر نوع دیدگاهی قرار می دهد . و در هنر مصر این سحر  است که آن را در اختیار می گیرد .

 

هنر مصر را در قسمت بعد بررسی می کنم انشا الله.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد