بررسی زمینه های تاریخی کتاب آشنایی با مکاتب نقاشی( ۱۱)

بسم الله الرحمن الرحیم 

 

 

 

 

 

(11)

سومر و دولتشهرهایی که غرق اندوهند 

هنر بصری بین النهرین چندان" زیبا"نیست . 

 

 در حقیقت  این هنر در میان آثار مختلفی که از دنیای باستان به دست آمده هنری بسیار حجیم وپر وزن  به حساب می آید . مجسمه ها سنگین و حجیم و ستبر. سرهای بزرگ ،  دست ها و پاها  به طرز اغراق آمیزی پهن و عریض  و در جای جای اثر تاکید بر قدرت بدنی  دیده می شود .  

 

نقش برجسته ها همه بیانگر زور و جنگاوری  است و چیرگی "قدرت" بر همه ی چیزهای دیگر ؛ گویی این اصل که در بین النهرین قدرت بر همه ارکان و نهادهای  زندگی مثل اخلاق یا زیبایی  چیره می شود ، در هنر تجسمی بین النهرین با شدت و حدت تجلی یافته است .    

 

 

 

علاوه بر آن ، آن سنگینی و کندی و چیرگی ماده – که پیش از این هم ازآن سخن گفتم _ این جا هم هست . همه خطوط و نقاط  گویی با سنگینی چاره ناپذیری به زمین کشیده می شوند ، حرکت ها مثل این که به دلیل آن جاذبه ی سنگین زمین برجای خود دوخته شده اند، از سیالیتی که به عنوان مثال در نقاشی های قدیمی کرت  می بینیم ، یا از آن حرکت روایی که در آثار مصر باستان هست ، یا از قانونمندی و  استیلای نظم خیر خواهانه و دادگرانه که در نقش برجسته های ایرانی باستان می بینیم ، خبری نیست. 

 

 این موضوع  در آثار آکدی و آشوری بیشتر به چشم می خورد . آن گاه ازپس این سنگینی اگر بخواهیم از هنر سومر به طور خاص توصیفی ارائه بدهیم  و اگر بگویند که  جوهر هنر سومر در چند کلمه ی توصیفی چیست ؟  جواب خواهم داد: اندوه ، دلهره ، ترس ، یاس 

جالب این که این ترس و دلهره و یاس بر همه ی ار کان زندگی سومری سایه می افکند .  به مبدا تاریخشان که می نگریم مبدا طوفان است . تاریخی که طومار حکومت دولت شهر ها ی قدیمی شوروپک و اریدو  را در هم می پیچد . و در کل سرزمین ها از غرب تا به شرق این دولت شهر ها  جنبنده ای را باقی  نمی گذارد . 

 

 و اما صدر هنرهای سومر شعر است و شعر سومری نیز اغلب چیزی نیست . جز بیان این یاس و دلهره :

       " اشک ، سوگواری ، دلتنگی و افسردگی در درون من است .

         رنج مرا در خود غرق می کند .

         سرنوشت مرا حبس می کند و زندگیم را در خود می برد .

        مریضی مرا شستشو می دهد . "

و شاعر سومری دیگر می نویسد :

       " چرا من از جمله نادیده گرفتگان شده ام ؟

          غذا به حد کافی هست .

          با این همه غذای من گرسنگی است .

          در روزی که همه چیز تقسیم  می شده

          قسمت من رنج بوده است."  

         

شعر سومری اما وجه دیگری نیز دارد . این وجه دیگر اگر چه لازمه ی جامعه ی بت پرستانه است و منفور و زشت می نماید ، با این حال  قابل توجه است . شعر شعرای زن  که دیگر نه بر جنیه های  حماسی و پر از یاس و اندوه زندگی سومریان ، بلکه تاکید بر نیازهای فزاینده جسمانی است . 

 

 در این جا نیز آن سنگینی هنر بین النهرین  به شکل دیگری حکمفرماست . این اشعار که شاید بتوان در معنای  دلالت بر وارونگی تسلط جنسی آن را فمنیستی نامید ،  به آن چه امروزه در ادبیات پاگانیستی _ که زبان ویژه و جهانی هنر امروزاست _ شعر عاشقانه ی زنانه اطلاق می شود ، شباهت غریبی دارد.  

 

اجازه بدهید  در این مجال تمدن سومر را چند لحظه فراموش کنیم و  از زبان پاگانیستی هنر امروز   سخن بگوییم ٬  از جهت این که این زبان امروزه زبان گویای آموزش و بیان در مراکز عالی هنری ماست .و بی شک قشری را می پرورد که آموختن رموز این زبان را قبله ی آمال خود قرار می دهند .  

 

حال آن که این رموز بیش از آن که به کار زیبایی بیاید در خدمت تقویت  حصر ها و قالب های تحجر یافته ی ذهنی است . قالب هایی که هنرمند را لاجرم به سمت خرافه های تاریک سوق می دهد . ..

 

در اصل باید بگویم که آموزش هنرهای تجسمی در مراکز آموزش عالی ، آموزش مبادی و مبانی هنرهای هفتگانه است . در این نحوه ی آموزش سلسله ای از اصول آموخته می شود که اصطلاحا به آن اصول زیبایی شناسی اطلاق میشود . 

 تعلیم این قالب هابه هنرآموزان در بادی امر نه بد است نه خوب .

 

 اما برای مثال در آموزش سنتی ما همواره  طرح این قالب ها به طرز ظریفی با محتوایی الهی همراه می شود . 

 به عنوان نمونه در آموزش اشعار و ادبیات غنی فارسی هم چنان که شعر در سطح شمایل اثر ( ویژگی هایی که مربوط به سبک و صورت  است) در اوج ظرافت و زیبایی است ، از لحاظ محتوا نیز نماینده ی مفاهیمی والاست . 

 

 به عبارت دیگر صورت خدمت گزار و مستخدم زیبایی معنایی اخلاقی و الهی است  که بر قلمرو دل آدمی حکومت می کند . حاصل هر چه هست اعتلا ورشد است .  

 

اما در آموزش هنرهای هفتگانه اصول زیبایی در اغلب موارد خدمتگزار بعد نازل و حیوانی روح بشر است. اصول زیبایی با قدرت و جرات تمام خود را در اختیار نگاهی سرد ، اهریمنانه ، شهوت پرستانه و خالی از محبت   و آدمیت قرار می دهد. و این جلوه ی اهریمنانه رحمت خداوندی را از این هنر دور می کند  .  

 

 درآموزش هنرهای هفتگانه تنها قالب ها آموخته می شوند و این همواره مرا به یاد شعبده ای می اندازد که سامری ساحر رموز آن را به دست آورد . نه تنها سامری ساحر بلکه هر کدام از ما آدم های خاکی اگر این رموز را به دست اوریم ، بت تراشان بالقوه ای می شویم . 

    در این جا ، جایی که مقدمات بزم زیبایی فراهم است بی آن که شرابا طهورا به بندگان داده شود و مقدمات پرستش فراهم شود بی آن که دلی به سوی یگانه آفریدگار کائنات پر بکشد ،  فسق و شرک به میدان می آید . زبان هنر سرشار از معماهایی  می شود که پاسخش در دل تاریک نفسانیت آدمی نهفته است . این همان چیزی است که نگاه پاگانیستی جستجو می کند تا با قالب های تحجر یافته ی خود آن را وزن و ارزش ببخشد و بر دل ستمدیده و زبون پیروانش حقنه کند.

وحال دوباره بر می گردم به سومر و از شعر زنانه  کذایی نیز می گذرم و تنها به  گفتن این نکته بسنده می کنم که اگر تکامل انواع در بین بود ، پس از گذر 5000 سال شعر زنان سومری نمی بایست این همه به محتوای هنر و موسیقی و ادبیات مبتذل و پست  امروز غرب شبیه باشد  و نباید که غربیان تا این حداز این شباهت به وجد آیند و نسبت به این اشعار  حالت نوستالژیک پیدا کنند.

 و می رسم به حماسه ی گیلگمش  که حاصل  رنج و عصیان روح آدمی از  خودخواهی و شرارت بی پایان آن دنیای سرد و خالی از معناست .  

 دنیایی به غایت بی رحم  ،سرشار از ستم و بی اخلاقی  وبی پناهی . پر از  لذت های کوری که به بشر یاس و مرگ را هدیه می دهند. خدایان هوسباز و خودخواه ند و قلبشان نسبت به مردم سرشار از نفرت است .  

طوفان را برای این برپا کرده اند که  غوغای مردم آزارشان می دهد و هنگامی که طوفان به پا می شود ، دیگر از عهده ی کنترل  آن بر نمی آیند . 

 در پایان ایشتار ضجه می زند و برای غرق شدگان عزاداری می کند . انلیل که می بیند اوتنا پیشتیم (  نام حضرت نوح در نزد سومریان)  با خانواده و حیواناتش از طوفان جان به  در برده است خشمگین می شود اما شمش او را آرام  می کند  .  

 در مجموع  این حماسه پرخاشی کافرانه است به گروه خدایانی که انسان سومری در طی قرون  ماهیت آن ها را با تخیلات خود ساخته و تغذیه کرده است . 

 خدایانی که شبیه ستمگرانی اند که گویی مقدر بوده است در طی این قرنها بر بین النهرین حکومت کنند :  

انسان را به بازی می گیرند.  او را زیر نظر می گیرند ،آلوده اش می کنند  ودر نهایت او را به چنگال مرگی بی رحم می سپارند که وی را روانه ی دنیای زیرزمینی می کند . 

 

 دنیای پس از مرگ  که تقدیر محتوم  و غیر قابل تغییر همه ی سومریان است و رفتار و اعمال  شخص به عنوان یک انسان مکلف  تعیین کننده  ماهیت آن نیست.  

 

به این جملات توجه کنید که از زبان یکی از قهرمانان ( که در آستانه ی مرگ است ) درباره ی دنیای پس از مرگ بیان می شود:

        ( ترجمه ی جملات این قسمت ٬از کتاب ساندارز به ترجمه ی آقای محمد اسماعیل فلزی برداشته شده است)

  " خانه ای است که ساکنان آن در تاریکی  نشسته اند.

     گرد و غبار غذایشان و گل رس گوشت آن هاست.

    آن ها چون پرندگان لباسی از پر پوشیده اند

     نور را نمی بینند

    در تاریکی نشسته اند

    به خانه ی غبار وارد شدم و شاهان زمین را دیدم که تاج هایشان تا ابد

    به یکسو نهاده شده بود

    حکمروایان و شاهزادگانی را دیدم که زمانی همگی تاج های شاهانه بر سر داشتند

    و برجهان روزگاران گذشته حکم می راندند

    آن هایی که چون انو و انلیل در جایگاه خدایان بودند

    اینک چون خدمتکاران خانه ی غبار ، گوشت پخته می آوردند ،

    گوشت طباخی شده  و آب خنک از مشک می آوردند .

    در خانه ی غبار که بدان وارد شدم

    روحانیان بزرگ و پیشکاران مذهبی

    کاهنان جادو و خلسه بودند

    خادمان معبد بودند ....     سپس من چون مردی تهی از خون

     که تنها در میان زواید و خاشاک سرگردان است

    چون کسی که نگهبان دستگیرش کرده و قلبش از وحشت می طپد

    بیدار گشتم

    آه برادرم باشد که شاهزاده ای بزرگ  ،

    فردی دیگر چون خدایی پس از مرگ من

    بر درگاه تو بایستد ، باشد که او نام مرا محو کند

    و نام خویش را به جای آن بنویسد. "

  

این اشعار از بسیاری جهات قابل توجه است .  اگر چه تحلیل گران غربی اصولا به جنبه های انسان شناسانه ی   آن کمتر اهمیت می دهند و در تحلیل اعتقادات این مردم به طور کلی ناتوانند . حداکثر کاری که در این زمینه اغلب انجام می شود مقایسه اعتقادات این مردم است با مضامین موجود در عهدین . از این رهگذر مضامین عهدین تا سطح افکار بت پرستانه  ی این مردمان نگون بخت پایین می آید .  

 

 

شخصی به نام ریچارد هوکر مقایسه ای دارد بین اسطوره آفرینش سومری و محتوای سفر پیدایش  که در این جا می بینید . 

 

 این اندیشه که نویسندگان تورات اسطوره ی گیلگمش را جایی دیده اندو از روی آن گرته برداری کرده اند از آن نمونه افکاری است که تردید درآن  از نظر اینان کفر محسوب می شود . حال آن که می توان  ثابت کرد که تمامی نمونه های گیلگمش که مورد مطالعه قرار گرفته ( چه نمونه ی سومری که قدیمی ترین است و چه نمونه ای که از کتابخانه ی آشور بنی پال به دست آمده و چه نسخه ی هیتی آن )  همه پس از هزاران سال در حفاری ها از خاک خارج شده اند. و در همان دوره  ی تسلط آشور نیز یهودیان و به طریق اولی پیامبران یهود اعتقادات خود را بیش از همه اساطیر مورد قبول می دانستند.

به هر حال اهمیت اشعار فوق و نمونه هایی از پیشگویی هایی این چنینی که  در متن اثر هست از نظر من در مطالعه هنر و تاریخ و اندیشه ی سومری بسیار مهم است .  

 

 شخصیت ها پیش از هر مرحله از رخدادها می خوابند و بارویایی که دقیقا به وقوع می پیوندد از خواب بیدار می شوند . 

 رویا ها اشاره به رخدادی که در پیش است دارد و به نظر می رسد که اعتقاد مردم سومر به رویا  پیشفرض هر نوع اعتقاد دیگری است . 

 

 نکته ی جالب در این میان این که سومری بت پرست از سرنوشت شوم خود  در جهان دیگرو لایتغیر بودنش با خبر است گو این که دل آگاهی اش او را به سمت علت این سرنوشت سیاه پیش نمی برد .  

 

این که انسان سومری آینده ی خود را دردنیای دیگر سیاه و تباه می بیند شالوده  وبنیان های اخلاقی فطری او را مورد هجوم قرار می دهد و زندگی را در چشم او به اکسیر گرانبهایی بدل می کند  . چیزی که در حقیقت گیلگمش در پی آن است همین اکسیر است .  

 

او به دنبال این اکسیر از اوروک خارج می شود  در پی اوتنا پیشتیم (کسی که کشتی ساخت و خانواده  اش و نمونه های موجودات زنده را در آن جای داد و از طوفان رست ) می رود . 

 

 جالب این که سومریان با همه ی افکار بت پرستانه اعتقاد راسخ دارند به این که نوح یا اوتنا پیشتیم تنها کسی است که زندگی جاوید یافته است و به همراه همسرش در شرایط خدایان در دهانه ی رودها خارج از ذلت و پستی و رنج طاقت فرسای زندگی زیر زمینی  ، زندگی می کند .  اوتنا پیشتیم داستان طوفان را برای گیل گمش می گوید و سپس او را به این ترغیب می کند که علیرغم همه ی مصیبت فرجام این زندگی ، همچنان از زندگی لذت ببرد و در آرامش از مواهب دنیا بهره مند شود . ( گویی این جا به جای اوتنا پیشتیم  جاودانه  ، اپیکور به سخن در آمده است !)

 

گیل گمش به اوروک باز می گردد و سرگذشت خود را بر لوحی می نگارد و سپس می میرد .

این که چرا انسان سومری نسبت به عاقبت خود دل آگاه است و حال آن که انسان مصری عاقبت خویش را نورانی و روشن می بیند ، قابل تامل است .  

 

من نمی توانم بپذیرم که محقق مسلمان هم مانند محقق غربی افکار و عقاید انسانی  ( و آن چه را که به انسان مربوط است ) را همچون رفتار جانوران و ساختار حیاتی گیاهان بررسی کند .  

 

چنانچه بشر مدرن امروز خود را فوق بشر فرض می کند و خود را محق به حکم دادن درباره ی همه ی اسرار سر به مهر جهان می داند  ، به نظر من انسان سومری نیز از همین نوع حماقت برخوردار بوده است 

 بنابراین نمی توان بشر امروز را بر تخت پادشاهی خود واگذاشت که درباره ی هر چه می خواهد قضاوت کند و انسان سومری را به عنوان نوع تکامل  نیافته معلول اقتصاد و ابزارها و جنگ ها و اقلیمش دانست و درباره ی او به مثابه  ی یک موجود ماشینی که درون داد و برون داد مشخصی دارد حکم کرد. 

 

 به نظر من بشر سومری از نوعی دل آگاهی شوم برخوردار است که او را نجات نمی دهد .اما فریاد دردناک او را به گوش ما می رساند. 

 

 او هربار در جهل خویش فریاد غریقی را سر می دهد و خداوند یکتا دوباره به او رحم می کند و در شورو پک و اور و کوفه و کربلا نجات دهندگانی را به کمک او می فرستد . 

 

 باشد که روزی بتواند از این طلسم شیطانی که ذهن و روح او را منجمد  می کند و در برابر بت های سنگی او را به زمین می افکند رهایی یابد و با نجات  دهندگانش در ساحل امن سرزمینی  الهی و مبارک قدم بگذارد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد