بررسی زمینه های تاریخی کتاب آشنایی با مکاتب نقاشی (۹)

بسم الله الرحمن الرحیم 

 

 

 

 

 

 

(9)

مقدمه ای برای درس سومر 

 

بگذارید اول یک مقدمه بگویم ممکن است از نظر شما بی ربط باشد اما با عث می شود درس سومر  

 قابل فهم تر شود.

 شاید اگر برای بچه ها بگوییم سومر تمدنی بود که در جنوب بین النهرین ایجاد شد ، واکنش چندانی در آنان دیده نشود . اما  برای خود من که امسال آخر تابستان به  عراق سفر کردم برای زیارت وآن دسته از دانش آموزانم که  چنین سفری  را تجربه کرده اند ، موضوع  معنای دیگری دارد .  وقتی به عراق فکر می کنیم  ، نقاط مختلفش  را به یاد می آوریم و فکر می کنیم کدام دولتشهر قدیمی در نزدیکی کدام شهر فعلی عراق  واقع شده غرق  تجسم این موضوع می شویم .  

 

من امسال درس مکاتب ندارم اما  آن قدر سومر ذهنم را پر کرده بود که سر کلاس  مبانی با بچه های دوم درباره ی سومر صحبت می کردم . آن ها  امسال تاریخ هنر جهان را  می خوانندو  درس سومر راگذرانده اند.  حالا برایتان دونقشه  این جا می آورم  یکی از شهرهای فعلی عراق و دیگری از دولتشهرهای سومر که بعدا موضوع درس من است و شهرهای متاخرتر در آکد و بابل و آشور. 

  

از این نظر می گویم  که به یاد آوردن عراق برایم اهمیت زیادی دارد ،  که در سراسر سفرم در طول راهی که از سامرا شروع می شد و به کربلا  منتهی می شد ، احساس عجیبی داشتم از این که در این کشور همه چیز زیاد از حد سنگین و ساکن و بی تحرک است . 

 

 سرزمینی است برای زمینگیر شدن ، نا توان شدن ، غرق شدن ، شوره زدن ، خاموش شدن .  

حتی در تمام طول مدتی که در کربلا بودم  غیر از مواقعی که در حرمین بودم همین حس را داشتم .  

 

احساسی از تقدیر بسیار غم انگیزی که لایتغیر است و تنها آن بزرگی که در حرم به خون خویش خفته است می تواند ما آدم های شوربخت را  شفاعت کند و از آن تقدیر باز دارد .  

  راهها در میان طوفان شن گم شده بود و نخل ها ی خاک گرفته نخلستان ها در دوطرف جاده  حالت شومی  داشتند .  

این جا و آن جا نهرهای دجله و فرات از کنار جاده می گذشت و با ما همراه می شد ، اما گویی نه ما حرکت می کردیم و نه نهرها .  

 نهرها در کناره ی نخلستان ها ماسیده بودند و مثل این که به جای آب ، مایع بدشکل لجنی رنگ چربی  بود که به جای زندگی مرگ را به همه چیز هدیه می کرد.  

 

خدا از سر تقصیر من بگذرد ، این چه فکر هایی بود ؟ تمام طول راه بغداد تا سامرا چنین بود  

 کودکان گرسنه عراقی با پاهایی لاغر در کنار جاده سیگار می فروختند و مکمل این صحنه ها نظامیان بدشگون آمریکایی بودند که مثل ماموران جهنم با سگ های بزرگ سیاه جلوی ماشین ها را می گرفتند .  

تنها وقتی پیاده به سمت حرمین عسگریین رفتیم حالمان خوب شد . انگار یک جزیره ی زیبایی و مهربانی بود وسط دریایی از فکر های شوم و بد . 

 نمی دانم فاصله ی سامرا تا بغداد و بغداد تا مسیب و از آن جا تا کربلا چقدر است . نباید بیش از 200 کیلومتر باشد . اما چنان که گفتم اصلا انگار ما پیش نمی رفتیم و این سفر که  می بایست بیش از سه ساعت طول نکشد ، نزدیک هشت ساعت طول کشید... 

 

 کربلا کم و بیش چنین بود .  مردم غمگین بودند و متلاطم. درست انگار که در این سرزمین گوهر گرانبهای  آفرینش را ، برترین بندگان خدا را به بدترین شکل  کشته اند، امیدش را نابود کرده اند ، حرمتش را پایمال کرده اند، گل های زیبای هستی اش را پر پر کرده اند ...  .  

 

   اما بعد دوباره به تدریج وقتی به سوی نجف رفتیم کم کم حال خود را  باز یافتیم . در مسجد سهله پیاده شدیم و نمازها را به جا آوردیم . مقام امام صادق ، مقام امام سجاد ، مقام ابراهیم ، مقام یونس ، مقام ادریس ، مقام خضر نبی ، مقام  آدم و احساسی که داشتم این بود که در نقطه نقطه این مسجد بدی با تمام قدرت خود به جنگ پاکی و خوبی برخاسته است و به شدت به زمین خورده است .  

 مسجد سهله اصلایک میدان جنگ بود .  

جایی که بشر توانسته است سستی و بدبختی ازلی خویش را  از یادها ببرد و دوباره روی پای خودش یایستد. 

 میدان جنگی که گویی تقدیر سعادت بار بشر در آخر الزمان بر سر آن  رقم خورده است .  

 

وادی السلام را که نگاه می کردیم گویی  همه مصائب عالم را از دوشمان بر داشته اند و به جایی رسیده ایم که وجود دیگر مثل پر کاهی سبک است. 

 

 در نزدیکی حرم حضرت امیر چنان  حس امنیت ، حرکت و  راحتی داشتیم که گویی به وطنی بر گشته ایم که تاکنون از آن خبر نداشته ایم .  

 

من نمی دانم چه چیز موجب آن فضای سنگین شد و  چه عاملی این سبکی را ایجاد کرد . اما این را می دانم که در حرمین کربلا سخت محتاج و در حال گربه و لابه بودم و هر چه حاجت داشتم برای خودم و دیگران به سراغم آمد  و در حرم حضرت امیر ناگهان آرام شدم و دیگر اصلا دلم نمی خواست حرفی بزنم . بسیار شرمنده بودم و این جا هیچ فرقی با آن بچه های گشنه  ای که در راه بودند ، نداشتم . مثل بچه ای گدا بودم که به یک قصر دعوت شده است .  

فقط فکر می کردم باید نماز بخوانم و نماز بخوانم و نماز بخوانم و در حال طبیعی یک بنده باشم که بی هیچ تشویشی گوش به زنگ فرمان خدای یکتاست. خدای بی همتایی که علی علیه السلام شرف بندگیش را دارد ...

نظرات 1 + ارسال نظر
ز-م یکشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 06:29 ب.ظ

مقاله ی سومر شما را خواندم چیزی که تاریخ سومر را نشان دهدوتحلیل کندبه ذهنم نرسید
سفر کربلا یه شماانرژی دین داد ما وهمه را دعا کنیدکه درد و انرژی دین بگیریم استادزبان دخترم سودانی است سیاه پوستی که زندگی خوبی را تجربه نکرده است او مگوید وقتی مسایل اقتصادی مطرح شد دین را طراخی کردند تا مردم را چپاول کنندومستنداتی هم داردنظر شما چیست؟

-این مقاله ی سومر ادامه داره . اگر نکته ای در حین درس دادن به ذهنتون رسید به من بگین لطفا.
-شما که خودتون باید مارو دعا کنید . حتما کربلا می روید . در تل زینبیه ما رو دعا کنید . اون جا جای شماست .
-البته این نظریه ی مارکسیست هاست . دین توی دل آدم جوونه می زنه و اقتصاد به نظر من آخرین چیزی است که می تونه وارد دل بشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد