بررسی زمینه های تاریخی کتاب آشنایی با مکاتب نقاشی (۸)

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

 

 

(8)

هنر در میانه ایمان و خرافه 

در بررسی نقاشی دیواره های غارهای ماقبل تاریخ یکی از توضیحاتی که در بسیاری از منابع بیان می شود  ، اعتقاد انسان اولیه به تاثیر جادویی اثر است .  

 

این توضیح که نقاشی غارها بیانگر آمال و آرزوها و ترس های انسان اولیه است با این موضوع چندان نا مرتبط نیست . 

 به این معنا که انسان به خاطر احساس نا امنی در طبیعت  و ترس از بی غذایی تلاش می کرده  تا  با تمرکز بر نقاشی تصاویر سرشار از رویدادهای موفقیت بار _ به اصطلاح امروزی ها _ موج مثبت به خود بدهد.   

 

 همچنین این توضیح زیاد از  این اصل روانی که گروه دیگری آن را انگیزه نقش کردن این آثار می دانند دور نیست که آدم اولیه پس از ناکامی ها و سختی هایی که در امر شکار یا کسب غذا یا دور کردن خطر متحمل می شد ، با نقاشی موفقیت های طلایی بر روی دیوار  ،تشفی خاطر می یا فت .  ( گویا این ها نوعی تلاش برای توجیه  نظریه ی ارتباط همه ابعاد زندگی بشر با انگیزه های اقتصادی  است!)  

 

 

این نوع نظریه ها را نه می توان با آن تعصب علمی از روی نیمه عمر کربن و پتاسیم رادیو اکتیو اثبات کرد و نه این که با زور و ضرب شواهد آزمایشگاهی در تحمیل آن بر اذهان آزاد کوشید.به نظر من این ها از آن دست حرفهایی است که  نه امکان اثباتش هست است و نه امکان رد کردنش . به همین دلیل هم باستان شناسان و پس از آن مورخین اروپایی در بیان این نوع نظریه ها سخاوت  و بلند نظری جالبی نشان می دهند که در زمینه های دیگر البته فاقد آنند.

  

 نکته ای که در این میانه کاملا غیر قابل تردید است  این  که نه تنها در مورد دیوار غارها بلکه در مورد هیچ کدام از آثار هنری در جهان نمی توان به همین سادگی موضوع انگیزه را حل کرد. به بیان دیگر حتی اگر شخص می توانست  تصاویر فیلمبرداری شده از زندگی و همه ی  حر کات و سکنات و زندگی  انسان ها در غارهای ماقبل تاریخ ببیند ، باز هم امکان نداشت بفهمد انگیزه ی نقاش هر نقاشی چه بوده و به گمانم خود نقاش هم اگر سعی می کرد دلیل کارش را توضیح بدهد شاید موفق نمی شد ( چنان که امروز نیز چنین است) .

 

 

به همین دلایل تلاش های بعدی برای توضیح انگیزه ی جستجوی زیبایی از سوی هنرمند با دلایلی نظیر میل جنسی ، تلاش هایی کاملا همسو شده  با نگرش هایی  است که مدرنیسم به دلایلی_ که زیاد به این بحث مربوط نیست _ قصد تحمیل آن را به گستره ی نظریه و نقد در علوم انسانی  و سایر رشته های دیگر دارد. 

 

 

این گرایش ها نه تنها در حیطه ی تاریخ هنر راه را بر جستجو های وسیع تر و همه جانبه تر می بندد ، بلکه تفسیر کلی حرکت های جوامع را در طول تاریخ کنترل می کند و آن را از واقع بینی و تجربه ی بشری دور کرده است ، اگر چه در واقع نگرش آزاد و فارغ از تحمیل نظریه ی اقتصادی مارکسیستی  یا غایت آرمانی آن ، کاملا توانسته است حقیقت را ببیند و آن را بیان کند.

 

 

 برای مثال در بررسی  گرایش دینی بشر ( که نه نتوانسته اند آن را کتمان کنند و نه انکار ) امروزه دیگر کمتر کسی به سیر  تاریخی مذهب  _از انیمیسم  به فتیشیسم و بت پرستی و ثنویت و سپس توحید_  معتقد است .( این را بخوانید که خلاصه خوبی است از مباحث نظری در این زمینه )  .  

 

 

اما در کتب درسی ما _ شاید به این دلیل که تاریخ نویسان ما فقط کتاب ویل دورانت را خوانده اند و بر افکار ویل دورانت تکامل گرایی سایه ی سنگینی افکنده است ! _ما همچنان بی آن که خود متوجه باشیم به چنین تفسیری از تکامل تاریخی قایلیم.       

 

 

از این نظر که آن چه برای مثال انسان ساکن غار یا  ساکنین جدید در کناره ی رودخانه ها  بدان اعتقاد داشتند از نظر ما شکل ناقص و نا پخته ای از تمایل بشر به پرستش و بندگی  است که در ادیان ابراهیمی تکامل و پختگی می یابد و چیزی که فقط بیان نمی شود این که این پختگی و تکامل نیز  یک مرحله از مراحل تکامل بشر بیشتر نیست و پس از چندی  انسان ناگزیر باید در سیر پیشرفت خود قرار گیرد و  در جایی  نعوذ بالله  خدای ذهنی را بکشد و خود خدا شود .

 

 

حال آن که همه شواهد نشان می دهد که اعتقاد به وحدانیت خداوند سرآغاز تاریخ بشر است و دوران بت پرستی دوره ی انحطاط عقاید و رسومات است .  

 

  کتب دینی بی هیچ شکی برترین منبع غیر قابل انکار برای بررسی های تاریخی است  و شکی نیست که عظیم ترین و غنی ترین کشفیات  باستان شناسانه و تاریخی  مرهون  مطالعه و استمداد از وقایع مندرج در این متون است.و چنان واضح و روشن به وقایع مندرج در کتب آسمانی اشاره دارد که حتی  کتمان آن هم  برای علم مدرن ممکن نبوده است .  ( به تدریج نمونه هایی از آن در خلال بحث پیرامون تمدن های مختلف در این جا می آید انشا الله) .

 

 بنابراین به نظر من برای تالیف کتب درسی ، بحث و بررسی دقیقی باید صورت بگیرد برای یک صورت بندی تازه از سیر وقایع تاریخی بر طبق داده های علمی خام و نه نظریه هایی که لزوم بیانگر امور واقع نیستند ، بلکه بیانگر عقاید و الهامات شخصی مولفین  ملحد یا یهودی یا مسیحی بوده اند .

 

 اما آن چه که خود من _به عنوان یک معلم  تاریخ هنر  _می دانم در این جا بیان می شود به این امید که این  صورت بندی مقدمه ای باشد برای تحقیق بیشتر و به مرور به کمال خود برسد .

 

 

اول: چنان که قبلا گفته شد به هیچ روی نمی توان نظریه ی تکامل را پذیرفت و در زمینه تحقیقات انسان شناسانه به جایی رسید . نظریه تکامل ابزار مناسبی برای تنگ نظری های خاص مارکسیست ها و ماتریالیست ها درباره ی انسان است . در این مقاله   که گویا نویسنده با علاقه ی خاصی تلاش کرده است مارکسیسم را به ائده آلیسم آلمانی بپیوندد باز هم شما می توانید ببینید  ( و حیرت کنید ) که مارکسیسم تا چه حد درباره ی آدمی و ویژگی هایش مبهم  می اندیشد و تا چه حد درباره ی  جامعه انسانی و جنبه ی پیش بینی ناپذیر حرکت  آن بی مطالعه است . به ویژه وقتی به کمون موعود بی طبقه و بی اقتصاد! می رسیم  که مارکس ساده دلانه  به آن معتقد است و منتظر است که استیلای طبقه کارگر ایجاد شود و به آن بیانجامد ، از خامی این نظریه ی جهانگیر  حیرت می کنیم.  

 

 نظریه تکامل از یکسو ی دیگر موید بینش لیبرالیسم هم هست ( از آن جا که به تنازع بقا نه به عنوان یک اصل علمی بلکه به عنوان یک ایدئولوژی اصالت می بخشد ) و هر دو این نگرش ها در تبیین حرکت تاریخی حیات انسان بر روی زمین ضعیف و نا کارآمدند.

 

 

دوم: سیر حرکت تاریخی جوامع بر اساس  حرکت اعتقادات بشری این گونه است :

 

1- جامعه آغازین ایجاد شده با دعوت یک پیامبر و بنای توحید خالص بی شائبه. در این جامعه مبادی همه ی آموزه های علمی و انسانی در قالب تعالیم دینی به بشر اعطا می شود .

 

2- گسترش دعوت،همدلی مومنان و برادران دینی . به هم پیوستن جوامع از طریق دعوت یا جنگ . علم در خدمت رفع نیازها و هنر و زیبایی در کمال اخلاقی جستجو می شود و آمیخته با همه ی شئون زندگی بشر است . زیبایی و جمال یک ملاک مهم است که وجه دیگر ارزش اخلاقی است.

 

3- توسعه اجتماعی ، توسعه ی علمی و انسانی  و رشد اقتصادی .

 

4- پدید آمدن نسبی رفاه ، افزایش دنیا گرایی ، ایجاد طبقات اقتصادی ، گسترش مباحثات علمی و تحقیقات ،  گسترش فلسفه . بر انگیخته شدن سوالات مختلف درباره ی انسان مبدا او و مقصدش ، نفی  تدریجی اعتقادات ، گرایش به حفظ زندگی و ستایش از دنیا . رشد جنبه های تزیینی هنرو توسعه آن بصورت تجمل .

 

5- ماده گرایی و پرستش زندگی ، آغاز کفر ، آغاز تعدد نظریه ها درباره ی مبدا و مقصد حیات انسان ، جستجوی آزادی و رهایی از قیود دینی و اجتماعی ، پذیرش و به کار گیری  مبنای اقتصادی و ماتریالیستی برای حرکت های اجتماعی ، رشد فرد گرایی ، و حرکت به سوی از بین بردن بنیان های جنسیتی طبیعی ، نفی وجود نقش و جایگاه در خانواده و جامعه ، نفی جایگاه جنسی و جایگاه سنی در رفتارهای بشری .

 

6- توسعه اختلافات طبقات . ظهور مودهای خاص اجتماعی و نهادهای مختلف اقتصادی و فرهنگی  که همه در خدمت امور دنیوی افراد جامعه هستند . در این جامعه فرد گرا خلاقیت های فردی تا حدی آزادانه جولان می یابد ، اما به دلیل نزول یافتن سطح ایده آل ها این خلاقیت ها بی جهت و بی معنا باقی می ماند. به دلیل مخدوش شدن بنیان های طبیعی اجتماع انسان ،ابهام هویت که در زمینه جایگاه و نقش فرد در خانواده ایجاد شده بود ، به بحرانی می انجامد که در نهایت موجب افزایش جرائم و رفتارهای خود مدارانه و بدور از هنجارهای طبیعی روح بشر است . در چنین جامعه ای هنر اغلب در خدمت تبلیغات حکومتی است اما گاه هنرمندان مستقل  به صورت فرد گرایانه با جستجوی زیبایی در پی جبران بحران معنو ی خود هستند.

 

7- رشد اقتصادی و با این حال توسعه اختلاف طبقاتی  در کنار هم همچنان بیش و کم وجود دارد ( کم بودن رشد یا افزایش آن تا حدی به حکومت ها وابسته است ) . بحران هویت و معنویت موجب گرایش آحاد بشری به سمت موعودهای فرضی می شود . مذهب اولیه همچنان در میان گروهی از مردم وجود دارد اما به دلیل فاصله ی زمانی موجود و فراوانی مباحث نظری و تفاوت تفسیر ها و نیز به دلیل این که ساز و کارهای جامعه جدید با اجرای فرامین مذهبی اولیه ناسازگار است ، این مذهب در میان بعضی معتقدان باقی می ماند که در اقلیتند.بنابراین اعتقاد به معنویت های جدید شکل می گیرد . این معنویت ها  التقاتی اند و از هر مذهب مایه ای گرفته اند ، اما آن چه در آن ها اساسی است تجربه بشری از فردیتش و تجربه ی او از هستی جهان است . معنویت های شکل گرفته ی بشری ابزار دیگری برای تشفی خاطر بشر ندارد . اما همین ها هم به معتقدان  تا حدی هویت و اعتماد بنفس می بخشد.

 

8- معنویت های بشری اغلب به دنبال محمل و ماوا یی برای تجسد و تجسم خود هستند تا  خود را به نهادی تبدیل کنند( به ویژه وقتی پیروان افزایش می یابند و روسا قدرت طلب تر می شوند) . از این رو سخت به نمادها وابسته اند . بنابراین هنرکه تا پیش از این در خدمت تزیین و جمال بخشیدن به زندگی بود( و در دوره های آخر ظرافت و زیبایی را از دست داده بود)،  به خدمت  تجسد عقاید گروه مورد نظر در می آید . واضح است که این نمادها برای آن که مورد پذیرش واقع شوند باید ظهورشان با آیین ها ی مختلفی توام شود . این آیین ها خلق الساعه نیستند . بلکه اعتقادات پیروان و روسا  آن ها را می آفریند . معجزاتی ساخته می شود ، رویاهایی به میان می آید قدرت خلاقه ی شعری و هنری با شور و شوق و تخیل پیروان به هم می آمیزد ، ماجراهایی را خلق می کند و آیین های جدیدی را شکل می دهد . اغلب عناصری از دین توحیدی در آن جا داده می شود تا هیبتی واقعی و نافذ بیابد .

 

9-  در این دوره ، نمادهای مورد بحث مقبولیت اجتماعی می یابند و به خرافه های بسیار ریشه دار بدل می شوند.  داستان های تخیلی پیرامون اعتقادات معنویت مورد بحث بسیار انبوه و پر شاخ و برگ است . هر روز معجزه ای جدید یافته می شود و در نمادی جدید تبلور می یابد و قطبی جدید افزوده می شود .همچنان عناصری از دین توحیدی حفظ می شود تا معتقدان دین قدیمی را به درون خود کشد زیرا این گروه در واقع اگر جذب شوند مشروعیت مورد نظر جریان جدید به دست می آید . اگر نیرویی در مقابل چنین  جریانی قد علم نکند بتدریج نمادها جای  ارزش ها را می گیرند .داستان ها خلاصه می شود و به صورت آیین های موجز اما محکم در می آید. آثار هنری و تندیس ها جزییات و ظرایفشان را از دست می دهند ساده می شوند و کوچک تا قابل تکثیر شوند . داستان ها افزون می شوند و تقدسی می یابند و ایمان معتقدان را بدان جذب می کنند . قدرت اقتصادی صاحبان منابع به کمک قدرت نیاز حاجتمندان می آید تا در این زمینه به سر مایه گذاری بپردازد .  اتفاقی که بیش از همه مهم است این که روح معنویت مورد بحث کم کم جای خود را به الزامات حیات دنیوی می دهد .

 

۱۰- این دوران عصر بت پرستی است . در عصر بت پرستی بشر دیگر از قید و بند رها نیست . با این حال قید و بندها نه زاییده ی دین توحیدی که زاییده تشتت بت پرستانه است . این تشتت اغلب در خدمت نظم دیرین اجتماعی است تا قدرت در دست قدرتمندان باقی بماند و منافعشان تامین شود . ظهور قدرت های جدید  لازمه اش ظهور خدایان جدید است . بنابراین همین که خدایان دوتا شدند و به سه رسیدند دیگر عملا نمی توان تعدادشان را ثابت نگهداشت . هر روز خدایی جدید است که معرفی می شود و معبدی جدید است که پر هیبت تر از معابد پیشین از گوشه ای سر بر می دارد . در این بین جامعه به نظم جدید و جایگاه های جدید برای  اعضایش رسیده است . نظم جدید نه بر اساس مصالح عالی انسانی بلکه بر اساس تمایلات افسارگسیخته شکل  می گیرد . اما این کافی نیست شکل جدید جایگاه های اجتماعی می بایست تقدیس یابد و توسط بتخانه تعمید شود . در این جوامع است که کشتن کودکان (  که برای فرار از مسوولیت در جوامع کافر هم به اشکال مختلف هست ) در مذبح معابد شکل یک آیین را به خود می گیرد و یا فحشا حالتی مقدس می یابد (و معابدی برای این کار ساخته می شود)  . قید و بند جنسی به ویژه درباره ی زنان به کلی از بین می رود . جنگ ها اگر چه برای رفع نیازهای اقتصادی است ( چون در این جوامع کار و خلاقیت علمی کم است) اما اغلب به پشتوانه ی معبدی رخ می دهد . زن پرستیده می شود و نیروی جنسی اش محور مناسبات اجتماعی است  . ازدواج ها شکل متقنی ندارند و کودکان از لحاظ حسب و نسب پدری کمتر شناخته می شوندو نشانه های دیگر...  

برای حقانیت بخشیدن به این زشتی های خلاف روح و خلاف فطرت ، هنر سخت دست اندر کار است .

  

 جامعه بت پرستی اغلب توسط جوامع دیگر ( که یا توحیدی اند یا اصلا بی دین اند) نابود می شود و به یغما می رود . اما در لحظه های مقدری نیز  لطف خداوندی شامل حال جامعه شده است و پیامبری از میان جامعه بر گزیده شده که خود را  به هر طریق از زشتی و پلیدی بت پرستی دور نگهداشته است.  پیامبر به دعوت مردم به توحید می پردازد . قبول توحید بر مردم افسرده و زشتکار ، گران می آید . اما بی بهرگان و ناباوران بت پرستی و پاکان  اغلب به گرد پیامبر برگزیده ی خدا گرد آمده اند .  بهر حال اگر قاطبه جامعه به باور دینی نرسند هر گاه خدا بخواهد بلای الهی نازل می شود و تمدن بکلی کان لم یکن می شود ٬تا پاکان و صالحان جامعه ی جدیدی را شکل بدهند و اگر بلا هم نازل نشود ٬ به هر حال دین جدید دیر یا زود اغاز یک حرکت وسیع اجتماعی و یک تحول تاریخی بسیار فراگیر خواهد شد ، که هیچ ربطی هم به ابزارها و انقلاب اقتصادی ندارد.

 

 

این ده مرحله به نظر من سیر تحولات همه ی تمدن های انسانی را کم و بیش در بر می گیرد. و شاید شما جامعه ای را نیابید که حتی یکی از این مراحل را نگذرانده باشد .

 

مسلما ادیان الهی یکی پس از دیگری شکل کامل تری یافته اند که موجب رشد آگاهی در بشر شده اند و از این رهگذر رشد علمی و افزایش خود آگاهی را ایجاد کرده اند . بنابراین آن چه که بیان کردیم بیان وقوع یک چرخه نیست ، بلکه ارائه ی یک الگوی کلی است زیرا  رشد  خود آگاهی بشر لازمه ی ایجاد تکاملی است که ادیان الهی نیز آن را وعده داده اند.

 

 

من نقش  یک عنصر مهم را در سیر این تحولات مسکوت گذاشتم بیشتر به این دلیل که مایلم  در خلال مبا حث به آن بپردازم و از آن جا که با هنر مرتبط است ، اهمیت بررسی این پدیده بسیار زیاد است . انشا الله در خلال مبحث مربوط به تمدن سومر یا پس از آن به آن خواهم پرداخت .

خداوندا مرا آن ده که آن به


به نام خدا


از خدا خواستم عادت های زشت را ترکم بدهد .

خدا فرمود : خودت باید آنها را رها کنی.



I ask God to take away my bad habit .  

God said , no



It is not for me to take away , but for you to give it up .



از او خواستم روحم را رشد دهد .

فرمود : نه تو خودت باید رشد کنی .  

من فقط شاخ و برگ اضافی ات را هرس می کنم تا بارور شوی .


I asked God to make my spirit grow.

God said, no.

You must grow on your own!

 But I willprune you to make you fruitful .







از او خواستم لااقل به من صبر عطا کند .
فرمود : صبر حاصل سختی و رنج است .

عطا کردنی نیست ، آموختنی است .



I ask God to grant me patience .

God seaid , no  

Patirnce is a byproduct of tribulation .


Itisn't granted , it islearned .






گفتم : مراخوشبخت کن .

فرمود :  نعمت " از من خوشبخت شدن ازتو .



I asked God to giveme happiness .

God seaid , no .

I give you blessings ;

Happinessis up toyou .


 از او خواستم مرا گرفتار درد وعذاب نکند .

فرمود : رنج از دلبستگی های دنیایی جدا و به من نزدیک ترت می کند .



I askesd God to spare me pain .

God said , no .

Suffering draws you apart from worldly cares and brings you closer to

me .  

 از خدا خواستم کمکم کند همان قدر که او مرا دوست دارد ،

من هم دیگران را دوست  بدارم .

خدا فرمود : آها ، بالاخره اصل مطلب دستگیرت شد !



I asked God to help me love others , as much as Heloves me .

Godsaid : Ahah , finally youhave the idea .



همه با هم بگویید : خدایا مرا آن ده ، که آن به .

حدیث شریف : تاثیر ولایت علی علیه السلام

 بسم الله الرحمن الرحیم 

حضرت پیغمبر صلوات الله علیه و آله و سلم فرمودند : دوستی علی بن ابیطالب سیئات را می خورد و تمام می کند همان طور که آتش هیزم را می خورد.  

حدیث شریف: شناخت چگونه به دست می آید

 بسم الله الرحمن الرحیم 

حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام فرمودند : به یقین بدانید که شما هرگز تقوا را نشناسید تا آن که صفت هدایت را بشناسید، و هرگز به پیمان قرآن تمسّک پیدا نمی کنید تا کسانى را که دورش انداختند بشناسید، و هرگز قرآن را چنان که شایسته تلاوت است تلاوت نمی کنید تا آنها را که تحریفش کردند بشناسید، هر گاه این را شناختید بدعتها و بر خود بستن ها را خواهید شناخت و دروغ بر خدا و تحریف را خواهید دانست و خواهید دید که آن که اهل هوى است چگونه سقوط خواهد کرد.

حدیث شریف: فرومایه کیست؟

 بسم الله الرحمن الرحیم

 

حضرت امام رضا علیه السلام فرمودند: فرومایه کسی است که چیزهایی دارد که باعث غفلت او از یاد خدا می شود .

بررسی زمینه های تاریخی کتاب آشنایی با مکاتب نقاشی (۷)

بسم الله الرحمن الرحیم 

 

 

 

 

(۷)

 2_ مطالعه بر آثار انسان های قدیمی نشان گر چیست ؟ 

 آثار باقی مانده از نئاندرتال ها حاکی از زندگی گروهی آن هاست . این گروه از موجودات به  زندگی جمعی علاقمند بودند. 

 مانند هر موجود دیگری بین دوجنس تقسیم وظایف وجود داشته اما  زندگی جنسی این موجودات تابع آداب و آیین خاصی نبوده است .  

در مواردی گفته می شود که در قبیله نئاندرتال ها مادر سالاری حکمفرما بوده است . به این معنا که زنان ساکنان و حاکمان دائمی غارها و بیشه ها بوده اند و مردان در میان قبایل سفر می کردند وپایبند  خانواده نبودند.  

 

نئاندرتال ها مردگان خود را دفن می کردند . اگر چه آن ها ابزارها و اشیایی را به همراه مرده دفن می کردند اما به طور کلی در میان آن ها دفن مرده تابع آیین و آداب خاصی نبوده است . 

   

در جایی خواندم که نئاندرتال  ها رنگ را می شناخته اند و بدن خود را رنگ  آمیزی می کردند . و به این ترتیب  می توان  به یک نوع تلاش در بین این موجودات برای ایجاد تنوع و تمایز در بین هم نوعان پی برد.( شاید این تلاش به تمایل آن ها برای خودنمایی جنسی نیز مربوط باشد که در گونه های مختلف حیوانات نیز به طور طبیعی وجود دارد).  

 

آن ها به وجود آتش پی برده و از آن برای پختن غذا استفاده می کردند , اما تقریبا می توان گفت که هر نوع گوشتی را امتحان می کردند و مردار یکدیگر را نیز می خوردند .

  

 از این سطور  می توان دانست که چرا در بین دیرین شناسان همواره این انگیزه وجود داشته است که  ریشه های آداب و عادات انسان را در رفتار ساکنان پیشین کره زمین جستجو کنند. شاید به نظر ایشان چنین می رسد که کلیه رفتارهای آن ها شکل اولیه ای از رفتار امروزی بشر است . شاید چنین باشد . منظورم این است که شاید امروزه کسانی که خود را اخلاف نئاندرتال ها می دانند ،  به رویه ی بی آداب و آیین زندگی نئاندرتال ها  علاقمند باشند و آن را ممتاز بدانند. اما واقعیت این است که  مطالعه در بقایای به دست آمده از هموسایپینس ها  چیز دیگری را نشان می دهد .

  

آثار موجود در غارهای لرستان چنان که پیش از این به آن اشاره شد به بشری اشاره دارد که در کنار مبارزه برای زیستن و جنگ با عوامل طبیعی  به هنر گرایش دارد . 

 همه ی شواهد زیست شناسی و باستان شناسی حاکی از آن است که این گرایش در جهت پاسخگویی به نیازهای غریزی  یا رفع نیازهای اولیه  پدید نیا مده است . بلکه بشر با دلایل پیچیده تر و انگیزه های عالی تری دست به ایجاد چنین آثاری زده است .

 

آثاری که از همو ساپینس ها در سراسر زمین به دست آمده گردن نهادن و التزام به آیین و آداب را در کلیه ی شئون  زندگی آن ها نشان می دهد .

 

 آثارتپه علی کش با قدمت تقریبی 9500 سال پیش  در منطقه ی دهلران که مراحل مختلف دوره ی نوسنگی را می توان  در آن مشاهده کرد، به عنوان قدیمیترین آثار به دست آمده ایران( و ضبط شده در کتب باستان شناسی ) نشانگر وجود آداب  و آیین در زندگی بشر ابتدایی است .  

 

   مردم ساکن این تپه در سه دوره ی قدیمی تر از هفت دوره ی به دست آمده از این تپه ، با کاشتن دانه و اهلی کردن حیوانات آشنا بوده اند . در میان حیواناتی که شکار می کرده اند ، تنها از گوشت دسته ای خاص از حیوانات استفاده می شده  . گوشتی که معمولا خوراک آن ها بوده بیش از همه بز و سپس گوسفند  است . یعنی دو حیوانی که اهالی پرورش می داده اند. گوشت حیوانات دیگر نظیر غزال ، گورخر ، گاو وحشی و گراز وحشی و برخی از ماهیان به مصرف آن ها می رسید . اما هیچ آثاری از مصرف گوشت گربه سانان یا سایر حیوانات نظیر آن در میان ایشان یافت نمی شود . 

 

 در میان ابزار تزیینی و ظروفی که از سنگ و صدف و استخوان ساخته می شده _ در دوره ی اول یعنی دوره ی بز مرده _ آن  چه جلب توجه می کند پیکرک گلی حیوان هایی است که بسیار به بز شباهت دارد . در دوره ی بعد در میان پیکرک های گلی چند نمونه پیکرک انسان نیز دیده می شود  .

 

مردم دوره ی علی کش مردگان را پس از این که با یک قشر نازک محلول گل اخری  می پوشاندند  در حصیر می پیچیدند. ( استفاده از گل اخرا برای تدهین مردگان همزمان و نیز در زمان های بعد در سایر نقاط خاور میانه نیز مرسوم است ) .  

 

مردگان به همراه تزیینات شخصی شان در حالت نشسته زیر کف اطاقی که در آن زندگی  می کردند در چاله ای کم عمق دفن می شدند ( نظیر آن چه که در سیلک نیز در دوره های بعدی مشاهده می شود ) .  

 

در دوره ی بعد  دیده می شود  که اموات به صورت جمع شده در خارج از محوطه ی منازل مسکونی در حالی که صورتشان به طرف غرب قرار داده شده ، دفن می شده اند ....

 

به هر حال آن چه مسلم است این که از یافته های باستانشاسی  این دوره ها و نیز از آن چه در غارهای بین النهرین و سایر نقاط خاور میانه به دست آمده و می توان ساعت ها به شرح آن پرداخت ، انسان از دوره های آغازین حیات خود بر روی زمین ، آداب و اعتقاد و آیین و نوعی جستجوی معنوی پیگیر را همواره با خود داشته است و این ویژگی ها چنان که گفته شد به هیچوجه در ساکنان پیشین کره زمین دیده نمی شود.

 

 

بیان این مطالب از این جهت در این جا به نظرم ضروری می رسد که معتقدم اگر می بایست  در جایی به تدریس تاریخ هنر ( یا تاریخ نقاشی یا تاریخ مکاتب نقاشی )  مشغول شد ، لازم است جایگاه نقاشی و رابطه ی آن با آن دسته از انگیزه هایی  که فراتر از خواسته های طبیعی و غرایز حیاتی است ، بیان شود .  

  اهمیت این مطلب آن جا روشن می شود  که عموما  آن چه مبنای تدریس  تاریخ هنر در مراکز هنری ماست  یا نگاه اقتصادی مبتنی بر نگرش مارکسیستی  به خاستگاه هنر است و یا تاثیر آموزه های روانکاوانه ی مبتنی بر اصالت غرایز جنسی به عنوان ریشه ی تمایلات هنری است      (  اغلب  هر دو نگاه در کنار هم و موید یکدیگر هستند و یکی کاستی های دیگری را می پوشاند).  هر دو این نگرش ها از تئوری داروین به عنوان یک منبع علمی ( هر چند که علمی هم نیست ) و یک پشتوانه ی نظری استفاده کرده اند.

 

در قسمت بعد قبل از این که وارد مبحث هنر سومر شوم به تاثیر این دو نگرش در تدریس خواهم پرداخت. اثری که زیان هایش چه در عرصه ی پژوهشی و چه در عرصه ی عملی  در رشته های مختلف هنری به وضوح دیده می شود و در اغلب مواقع بسیار مخرب وغیر قابل جبران  است .

  سایت های بسیاری هست که در مورد نئاندرتال ها مطالب خوبی دارند . همچنین من کتاب "مبانی باستان شناسی ایران ، بین النهرین ، مصر"( تالیف آقای صادق ملک شهمیر زادی)  را مدتی قبل ،  با توجه به سوالاتی که دیدار از سیلک برایم ایجاد کرده بود مطالعه می کردم و امروز هم دوباره می خواندمش و از مطالبش استفاده کردم .  اما تصاویر و اسم سایت ها را الان فرصت ندارم برایتان بگذارم . در قسمت های بعدی در این زمینه تلاش  خواهم کرد.

تا آخر درس شهید

 به نام خدا

باز باران با ترانه می زند

عشق، آهنگ شبانه می زند

دیو اما کر، در این تفسیرهاست

باز هم نامردمانه می زند


این حکایت، آب، بابای تو است

قصه ی دارا و سارای تو است

ماجرای مرد و باران است و اسب

شرحی از تصمیم کبری تو است


جان پاکت چون که می رفت از زمین

پیکرت می سوخت در خاک اینچنین

پای مشق ناتمامت خورد مُهر

مُهر آبی هزاران آفرین


با دوصد یاقوت خون پاک یار

دفترم پر گشته از شعر انار

رفته ای و مانده در اوراق ما

شعرهای عاشقان بی قرار


یاد باد آن مِهر های پر امید

"دانش آموزان، کتب، درسی رسید"

کاغذ کاهی و گاهی هم سپید

درس ما تا آخر درس شهید

                                          
                                            به یاد یارانی که به جرم دانستن، رفتند!

سرزمین قطبی

 بسم الله الرحمن الرحیم

امتحان مبانی هنرهای تجسمی 

موضوع :  سرزمین قطبی با مثلث و یک شکل دیگر

دوم طراحی دوخت 

 

سرزمین قطبی با مثلث ها و یک شکل دیگر

ادامه مطلب ...

بررسی زمینه های تاریخی کتاب آشنایی با مکاتب نقاشی (۶)

 بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

 

(6) 

- انسانی که نقاشی می کشد 

بشر از آغاز تمایل به نقاشی داشته است . این مفهومی است که می بایست به هر شکل ممکن پیش از پاراگراف آغازین کتاب مکاتب بیان شود. پاراگراف فعلی چنین است :

                             

                              " دیوارنگاره های غارها

                              قدیمی ترین آثار تصویری  که در ایران یافته اند ، مربوط به   غارهایی

                              نظیر دوشه  هومیان و میر ملاس در منطقه ی کوهدشت لرستان است . نقاشی های            

                              اندکی برورودی و داخل این غارها باقی مانده است که باستان شناسان آن ها را مربوط به                

                              اواخر دوره ی میان سنگی و اوایل دوره ی نوسنگی یعنی 8-6هزار سال پیش          

                              دانسته اند. تصاویر مذکور صحنه هایی از رزم و شکار باتیر و کمان و حیواناتی چون   

                              اسب ، گوزن ، بز کوهی و سگ را نشان می دهند که به صورت تک رنگ در اندازه   

                              کوچک و با روشی ساده با رنگ های اخرایی و سیاه و زرد بر دیواره ی غارها

                              ترسیم شده اند. "

 

 این پاراگراف همه ی توصیفی است از آن چه که در مجموع درباره ی  نقاشی غارها گفته شده است .  (انگار  بچه ی مردم مامور اداره ی آمار است و از ما آمار اولین نقاشی ها را خواسته است).در ذیل مطلب تصویر مختصری که از یک گوشه ی نقاشی غار هومیان گرفته شده دیده می شود .

کاملا مشخص است که از این مطلب در امتحان چه نوع سوالاتی خواهد آمد .برای این که این مطالب بی مقدمه و گنگ در ذهن بچه ها فرو برود و بتوانند در امتحان سوالات را پاسخ بدهند، بنده از این تکه ی کتاب چندین تست طرح کرده ام که در زیر می بینید:

ـ تصاویر دیوارهای غارهای باستانی ایران مربوط به چه زمانی است ؟

    الف) 12هزار سال پیش            ب) 11 – 8 هزار سال پیش

       ج)  8 – 6 هزار سال پیش       د)  6 – 5 هزار سال پیش

 

2ـ قدیمی ترین آثار تصویری ایران مربوط است به :

   الف)دوشه و هومیان  درمرودشت             ب )میرملاس،دوشه وشوش درکوهدشت

   ج)میر ملاس ،سیلک و هومیان در زرد کوه  د )دوشه ، هومیان و میرملاس در کوهدشت 

 

3ـ تصاویر غارهای ایران مربوط است به :

   الف)اواخر دوره ی پارینه سنگی و اوایل دوره ی میان سنگی

   ب) اواخر دوره ی میان سنگی و اوایل دوره ی نو سنگی

   ج) اواخر دوره ی پارینه سنگی و اوایل دوره ی نو سنگی

   د) اواخر دوره ی نو سنگی و اوایل اسکان بشر در کنار رودها

 

4 ـ تصاویر غارهای باستانی ایران صحنه هایی است از :

  الف)رزم و شکار با نیزه و حیواناتی نظیر گاو ، قوچ و گوزن

  ب) رزم و شکار با نیزه و حیواناتی چون پرندگان ، اسب ، گوزن ، بزکوهی و سگ

  ج) رزم و شکار با تیر و کمان و حیواناتی چون قوچ و گوزن و بز

  د) رزم و شکار با تیر و کمان و حیواناتی چون اسب ، گوزن ، بز کوهی و سگ

 

5ـ تصاویر غارهای باستانی ایران :

 الف)تک رنگ،اندازه کوچک،با روش ساده،بارنگهای قرمزاخرایی،سیاه وزرد است .   

 ب) دورنگ،اندازه کوچک،باترسیم خطوط کناره،بارنگهای قرمزاخرایی،سیاه،قهوه ای است.

 ج) دورنگ، اندازه ی بزرگ، روش ساده، با رنگ های قرمز اخرایی ، سیاه وقهوه ای است.

 د) تک رنگ،اندازه ی بزرگ،باترسیم خطوط کناره،بارنگهای اخرایی،سیاه و قهوه ای است.

 

 

در این شیوه تدریس اشکالات  عدیده ای هست . مهمترین اشکال نحوه ی ستمکارانه ی تحمیل اطلاعات بی ارزش به ذهن است . چه اهمیتی دارد که نقاشی های غاری به نام هومیان زرد باشد و قهوه ای نباشد ، و وقتی ما اصلا نمی دانیم این نقاشی ها کار چه نوع موجودیتی بوده است و برای او چه معنایی داشته است، ساده بودنش چه ارزشی دارد . 

 

 

  دیوار نگاره ی غار دوشه

 

 از آن گذشته اصلا ساده یعنی چه ؟ ساده در مقابل چه چیزی؟ یعنی اگر چطور بود ساده نبود ؟ آیا این نقاشی عجیب و پر از راز پیچیدگی ندارد ؟ به نظر من این نحوه ارزیابی است که ساده است نه نقاشی . آیا کسی که چنین ترکیبی بر دیوار ایجاد کرده نقاشی ساده ای کشیده یا خودش شخص ساده ای بوده؟  

 

همه اطلاعات این پاراگراف از این حیث که در فضایی بدون هیچگونه پیشفرض معلق و بی پشتوانه می ماند ، بی معنا و بی ارزش است . این پاراگراف علاقه ی ما را جلب نمی کند. یک اطلاع بی هویت است که در تاریکخانه ی ظلمانی پر از اطلاعات بی ارزش  آدم ، جایی که پر است از آدرس و اسم خیابان و اسم افراد جورواجور و اسم رودخانه ها و شماره تلفن و کد پستی و کد پرسنلی و غیره ، ریخته می شود . هیچ فایده ای ندارد. حتی ارتباط معلم و شاگرد را خراب می کند . فقط ستم است و بیزاری.

 

اما من حتی به صحت  مطالب این پاراگراف هم شک دارم . 

 

 اول این که کتاب درباره ی مکاتب نقاشی در سراسر جهان است . بنابراین غارهای هندواسپانیا و فرانسه هم باید نام برده شود . از قرار و مداری که در کتاب هست هم که بگذریم ، بچه اگر بداند که غارهای هندو اسپانیا و فرانسه و جا های دیگر  هم از این نوع نقاشی ها دارد ، مسلما به این نتیجه می رسد که این نقاشی ها اتفاقی و بی معنا نیست . گویا یک سنت نا نوشته بوده است . پس باید درباره ی چرایش جستجو کرد . باید انسانی را که دست به این کار زده شناخت و به انگیزه ی کارش پی برد .  و این موضوع دانش آموز را می رساند به نقطه ای که نظام آموزشی گویا قصد داشته است بچه را به آن جا برساند . یعنی چرا من نقاشی می کشم ؟ چرا آمده ام رشته نقاشی ؟ چرا ؟ اگر انگیزه ام چه چیزی باشد بهتر است ؟ اگر چه چیزی نباشد بهتر است؟و...

اما این جمله را ببینید :

                              قدیمی ترین آثار تصویری  که در ایران یافته اند ، مربوط به   غارهایی

                              نظیر دوشه ، هومیان و میر ملاس در منطقه ی کوهدشت لرستان است.

یعنی چی" غارهایی نظیر دوشه و هومیان و میر ملاس است ؟" یعنی این که بسیاری غارها هستند در ایران که قدیمی ترین نقاشی ها را دارندنظیر این ها که نام بردیم ؟ مگر اصلا چند غار در ایران یافته شده که نقاشی های قدیمی دارد  " غارهایی نظیر دوشه و هومیان و میرملاس است " این " نظیر " یعنی چه ؟ چرا باید که نخستین جمله کتاب مکاتب نقاشی که در یکی از روزهای اولین هفته ماه مهر به بچه ها گفته می شود ، این قدر مبهم باشد؟ من به نویسنده هم ایراد نمی گیرم ، برای نویسنده لحظاتی پیش می آید که نمی تواند از جاذبه ی استفاده از یک کلمه هر چند بی مورد بگریزد، بخصوص اگر کلمات ایجاد ابهام کنند . اما پس ویراستار و ناظرانی که بر نوشته شدن یک کتاب درسی نظارت می کنند کارشان چیست ؟ مگر کارشان بازخوانی و اصلاح کتاب نیست ؟

 

از این ها که بگذریم اصلا اگر" نظیر " هم نبود باز هم اطلاعات اصلا درست نیست. اگر این ها درست است پس (این )چیست ؟

  

شما خواهید گفت که این کشف جدید و غیر رسمی است ؟ پس اطلاعات رسمی را باید از کجا گرفت؟ از کتاب های تاریخ هنر ی که در دهه پنجاه میلادی توسط اروپایی ها و آمریکایی ها نوشته شده و در دهه پنجاه شمسی به فارسی ترجمه شده؟

 

 بعد این که مگر همان نقاشی های دوشه و هومیان و میر ملاس در 6تا 8 هزار سال پیش نقاشی شده؟ من همیشه فکر می کردم که نقاشی های غارهای میر ملاس و هومیان مربوط به دوازده هزار سال پیش است .  این موضوع با این دانسته تصدیق می شود که پایان میان سنگی و آغاز نوسنگی هشت تا شش هزار سال پیش نیست . شش هزار سال پیش زمانی است که ما به پایان نوسنگی زسیده ایم. زمانی که بشر دیگر در غارها کاری ندارد و در کنار رودخانه ها برای خودش خانه های دائمی ساخته است .

 می بینید این پاراگراف کوتاه که با این مشقت به ذهن بچه فرو می رود چقدر ابهام  و اما و اگر  دارد؟

من قصد ندارم  کتاب را تا به آخر کلمه به کلمه این جا بنویسم و نقدش کنم . من فقط خواسته ام از بی فکری و سهل انگاری  صحبت کنم که در این جا صدها معلم هنر در سراسر کشورمان آن را تحمل و تحمیل می کنند . آن هم با چه شیوه ها و شگردهایی که جای گفتنش در این جا نیست و شاید در مقاله ای دیگر باید راجع به آن صحبت کرد.

 

اگر حتی به جای همه ی اطلاعات غلط و بی فایده به دانش آموز می گفتیم که "به طور خلاصه انسان در اولین جایی که مسکن گرفت اقدام به نقاشی دیوارها کرد" . او لا اقل یک هفته به همین جمله فکر می کرد و هر جا که می رفت درباره ی آن صحبت می کرد . نه این که با بیزاری از مطلب کتاب روبگرداند.

 

 و اگربه او می گفتیم که به عکس ها نگاه کند و  فکر کند به این که چه عاملی باعث می شد که اولین انسان ها به نقاشی  کردن دیوارها رو بیاورند و در صفحه ای خالی در کتاب بنویسد که چرا بشر چنین بود و چرا بشر همیشه چنین است ، او  لا اقل در بزرگسالی شناخت بهتری از خودش داشت.

 در مباحث بعدی ممکن است از نقاشی های غارها دوباره صحبت کنیم .

http://www.irancaves.com/fa/articledetail.aspx?ID=23 

 http://ghiasabadi.com/takhribe-ghare-dusheh-lorestan.html 

 

 

غار لاسکو 

 

 

  

غارشووه ( سی و دو هزار سال پیش) ؟

حدیث شریف : جایگاه اهل بیت در هستی

 بسم الله الرحمن الرحیم

 

حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها فرمودند: ما اهل بیت رسول خدا(ص) وسیله ارتباط خدا با مخلوقاتیم، ما برگزیدگان خداییم و جایگاه پاکی ها، ما دلیل های روشن خدا و وارث پیامبران الهی هستیم.

عاقبت دروغگو

 

 

برای دانلود این پاور پوینت اینجا را کلیک کنید

بررسی زمینه های تاریخی کتاب آشنایی با مکاتب نقاشی (۵)

بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 

 

 

 (۵)   

 

۱ _  آیا پارینه سنگی عصر پیدایش انسان بر روی زمین است؟ 

  

 هر کسی که مطالعه تاریخ را از پیدایش انسان شروع کرده باشد می داند اکثر باستان شناسان معاصر در بند و اسیر نوعی نام گذاریند .  

 

این نام گذاری را تئوری داروین مستبدانه به دیرین شناسی معاصر تحمیل کرده است .

  

وقتی می خواهیم درباره ی  آغاز خلقت انسان در علم رسمی مربوط به ماقبل تاریخ جستجو کنیم با فهرستی از نام های ثقیل و طولانی مواجه می شویم که دانشمند داروینی به زعم خود از روی آن اجداد نسل بشر را شناسایی می کند .

 

عجیب آنست که در نبود هر گونه پشتوانه و سند قابل اتکاء علمی  و منطقی و نیز نداشتن شواهد عینی ، زیست شناختی و باستانشناسانه  ، قاطبه ی  پژوهشگران  خود را موظف به قبول این مطلب می دانند که انسان هموساپینس گونه ی تحول یافته نئاندرتال ها _ یا  آن چنان که خود می گویند_ انسان نئاندرتال است.

 

جدای از آن که شواهد باستان شناسی و دیرین شناسی تاکنون نتوانسته است حلقه ی اتصال  این دو موجود متفاوت را نشان دهد و این دیرین شناسان مدرن با بی میلی اعتراف می کنند که ظاهرا آمیزشی بین این دو نوع انسان وجود نداشته است ، در ضمن این دو موجود چیزی  حدود پنج تا بیست هزار سال در آسیا و اروپا همزیستی ای هم با هم داشته اندکه تفاوت چشمگیر شکل زندگیشان ، ابزارها ، مسکن، نوع غذا ، آیین و آداب ،روابط اجتماعی و هزاران نکته ظریف دیگر را می توان به سادگی در آثار باقی مانده هر یک از دو گروه شناسایی کرد . 

 

 چه چیز موید این نظریه است که یکی را گونه ی تکامل یافته ی دیگری بداند وقتی شواهد عینی در بین نیست که لا اقل نشانگر گونه های حد واسط باشد .  

 

اگر این اتفاق در فاصله یکی دو سه هزاره رخ داده باشد ( که در تاریخ زمین لحظه ای بیش نیست )  ، باید از آن به عنوان یک جهش ژنتیکی یاد کرد اما آیا جهش ژنتیکی بدون دلیل به همین شکل رخ می دهد و در یک گونه گسترش می یابد ؟ 

 داده های بیولوژیک نشان می دهد که اگر دوگونه متفاوت  از موجودات امکان آمیزش پیدا کنند فرزند آن ها عقیم خواهد بود. 

 

 بنابراین چگون ممکن است طی چند هزارسال دو نئاندرتال از جنس مخالف به طور همزمان دچار جهش واحدی شوند و سپس  همدیگر را در پهنه ی ارض پیدا کنند ونسلی از موجودات جدید به وجود آورند؟ چگونه چنین معجزه ی خارق العاده در علم احتمالات ممکن است رخ داده باشد؟  آیا نظریه داروین  به همین شکلی که هست و بسیاری از فضلا ی اهل علم پای آن را امضا کرده اند  با یک خیالپردازی عجیب و هدفمند که گویا فقط برای تخریب برخی از بنیان های فکری ساخته شده است تفاوتی دارد؟

 

 امابه نظر من عموم دانش پژوهان باستانشناسی با نظریه داروین آشنایی کافی ندارند . از مباحثی که در می گیرد برداشت من این است که آن ها اکثرا این تصور را دارند- شاید به طور ناخود اگاه- که نظریه داروین مبتنی بر قبول تغییرات تدریجی یک نوع است . این است که آن ها به طور مبهمی به یخبندانی اشاره دارند که از آن گونه ی هموساپینس پیروزمند بیرون آمد و انسان دیگر در آن ناپدید شد . این گونه پیروزی را به تدبیر و توانایی ابزار سازی که گونه هموساپینس  در آن ورزیده شده بود نسبت می دهند . شایدهمین طورباشد. اما این سازَش باتبعات یخبندان، طبق تئوری داروین می باید صفتی نوع وِ یژه باشد  نه یک مهارت اکتسابی تدریجی . 

 

 چنین به نظر می رسد که مدافعین نظریه تبدیل نئاندرتال ها به انسان های همو ساپینس مایلند این طور نشان دهند که بشر توانست برمحدودیت های ذهنی و رفتاری  ، ابزاری و اجتماعی خودش غلبه کند . در قالب انسان نئاندرتال وارد عصر یخبندان شود و در کالبد انسان همو ساپینس خودش را از این عصر بیرون کشد . . ( اگر آن ها جز این فکر می کنند به بنده هم بگویید تا بدانم ) . 

  

با وجود همه  ابهامات این احتمال اگر می توانست  شاهدی و مدرکی پیدا کند کمی ملموس تر از نظریه داروین است که به یک داستان تخیلی علمی شبیه است (این نظریه گویا از اساس مربوط به شخصی به نام لامارک است و داروین آن را نپذیرفته است )  . از این جهت می گویم ملموس که به هر حال در نوع بشر نیز ( به ویژه در شکل ظاهری او ) بنا بر اقلیمی که در ان می زید و غذایی که مصرف می کند و نوع روابط اجتماعی و سایر مناسباتی که با طبیعت و همنوعانش دارد تغییراتی چه در پهنه مکان ها و چه در ازمنه مختلف رخ می دهد . منتها حتما قبول دارید که این تغییرات آن قدر بطئی هست که نتواند نئاندرتال را به انسان تبدیل کند . چنان که بنابر بر خی شواهد این دو موجود در مدتی که به طور متوسط ده هزار سال بوده است در زمین همزیستی داشته اند و  هر یک نوع زندگی خود را به همان شکلی که در ابتدا دیده شده حفظ کرده است  و آثارشان کاملا به صورت تفکیک شده قابل شناسایی است . در زندگی و آثار هموساپینس بنا بر استعدادهای ویژه شان تغییرات مهم و سریعی رخ داده است ودر میان نئاندرتال ها تغییری رخ نداده است .تنها در آخرین ابزار های نئاندرتال ها تحولی مشاهده شده که در همان زمان هموساپینس ها مدارج تحولات مهم تری را طی کرده اند .

    

اما عقلانیت نیز وجود خویشاوندی بین این دو نوع موجود و موجوداتی را که پیش از این نامگذاری شده اند نفی می کند . 

 

گفته می شود که انسان میلیون ها سال در زمین زیست بی آن که کوچکترین تغییری در آداب و عاداتش رخ دهد . ( این طبقه بندی را ببینید که خیلی خوب است ) . سپس در 350 هزار سال پیش انسان نئاندرتال پیدا شد که او نیز طی این هزاران سال عادات و رفتارها و ابزار ها و نوع زندگی ثابتی داشت . این موجودتنها در آخرین دوره ی حیاتش بر روی زمین و در مجاورت انسان همو ساپینس تحول مختصری در نحوه ابزار سازیش ایجاد کرد ، سپس  به انسان همو ساپینس ( که طبق نظریه تکامل گونه جهش یافته او بود ) رسید که به سرعت طی سی هزار سال از عمق غار ها به در آمد و به تسخیر فضا پرداخت و به رصد کهکشان های دیگر پرداخت .  

 

حالا به این سوال  توجه کنید 

 

ّچه اتفاقی  در این سی هزار سال رخ داد که نه در آن چند میلیون سال رخ داد و نه در آن سیصد و پنجاه هزار سال؟ از نظر شما این گونه نتیجه گیری برق آسا از پختگی علمی برخوردار است ؟ ّ

این نوع نتیجه گیری به همین صورتی که به طور خلاصه بیان شد در بسیاری از کتب باستان شناسی و تاریخ هنر به همین شکلی که بیان شد شاید با چند جمله پس و پیش در کمال ذوق زدگی بیان شده است . 

 به نظر می رسد باستاشناسان و به ویژه مستشرقینی ( زیرا بیشتر تحقیقات اولیه مربوط به خاورمیانه بوده است )  که در تپه ها و تل های این جا و آن جا ، در لرستان و   آ ذربایجان و کردستان ایران و عراق و در سلیمانیه و کرکوک و غیره به حفاری پرداخته اند ، هر چه در استخراج تکه سنگ ها و استخوان های مربوط به دوران های پیش از میان سنگی و نوسنگی دقت و شکیبایی داشته اند ، در نتیجه گیری و رسیدن به نتایج غیر منطقی بسیار شتابزده به رقابت با یکدیگر پرداخته اند.

 

 چیزی که موجب تحیر می شود مباحثه زیاد این بزرگان بر سر اصطلاحات مورد اتفاق درباره ی یک دوره یا یک فرهنگ است ، گمانه زنی مختلف و متضاد درباره جزییات بسیار ظریف مر بوط به مثلا انتقال از دوره ی جمع آوری غذا به دوره ی ذخیره سازی آن  یا انتقال از دوره ی ذخیره به تولید و.... 

 

و سپس بحث های زیاد درباره ی  تعبیر" انقلاب نوسنگی " که سرنوشت بشر را دگرگون کرد و او را از عصر غار و شکار و توحش و نوع خواری  هومو ارکتوس های آخر و نئاندرتال ها ، ناگهان پرتاب کردبه عصر فضا.

 

این ها مطالبی است که در سمپوزیوم های مختلف مطرح و پیگیری می شود و صدها مقاله در تحلیل و تجلیل از آن نوشته می شود و با این حال این مغزهای متفکر از پرداخت به اساسی ترین مبادی ای که گویا همه درباره ی آن به طور نهانی سوگند وفاداری خورده اند یعنی همان نظریه تکامل داروینی باز می مانند .

 

تنها دلخوشی ای که در این متون دائم از آن یاد می شود این است که توانسته اند از قید و بند نظریات مذهبی عهدین رها شوند و رد پای انسان را در میلیون ها سال پیش در غارها در حالی بیابند که کمی با مهارت تر از یک گوریل بزرگ زندگی خودش را اداره کرده است . اما معلوم نیست این دلخوشی چگونه و با اتکا به کدام اصل علمی ( زیرا داروینیسم یک تئوری بی فرجام باقی ماند) و با کدام سندعینی کسب شده است .

نتایجی که گزافه گویی های بی معنادر مقالات  علمی غامض  آن را موافق شواهد عینی جلوه می داد ، حالا که همه ان گرد و غبارها ی موهوم فرو نشسته است همان قدر افسانه وار و خیالپردازانه  به نظر می رسد که هر قصه قدیمی دیگر .

 

 

ما حصل این نوشته این است :

شواهد علمی ، عقلانی و عملی به جای آن که نشان دهند  نیای آدمی با نئاندرتال ها خویشاوندی داشته است  ، برعکس کاملا دال بر این است که این موجود

بر خلا ف همسایه ای که شاید چند هزار سال در کنارش زندگی می کرده ، موجود ی  خلاق ، فهیم ، اهل آموزش و آزمون، پیچیده ، با ذهن پویا ، عواطف عمیق ، حس عمیق زیبایی شناسانه و دغدغه های بسیار پیچیده  مذهبی بوده که به شکل های مختلف تجلی یافته است.

 

من انشا الله درین باره  بیشتر خواهم نوشت و در قسمت بعدی  اگر خدا بخواهدبرای آن که خسته نشوید تصاویر مربوط را هم اضافه خواهم کرد  همین طور لینک هایی از مقالات مختلف درباره ی پارینه سنگی .