بسم الله الرحمن الرحیم
(13)
هنر روایی مصر در خدمت چیست ؟
اگر بخواهیم بین هنرهای تجسمی در مصر و در بین النهرین مقایسه ای کنیم ، صد البته نقاشی مصر نسبت به آن چه در بین النهرین می بینیم در اوج زیبایی است . نقاشی مصر سحر انگیز ( شاید به همه ی معانی کلمه ) است .
گاه نبوغ آدمی هنگام خلاقیت و هنر او را به حرکت وا می دارد ، که این مشخصه ی نقاشی مصر است ( آن هم چه حرکت بدیع و ظریف و اصیلی ) و گاه نبوغ آدمی او را ساکن و سنگین می کند ، که این به نظر من وجه مشخصه ی ادبیات حماسی ( و نه هنر تجسمی ) سومر است .
اگر فریاد غریقی بتواند زیبا باشد ، این فریاد غریقان سومری است و اگرخیالی بتواند به منتهای درجه مردم فریب باشد این وجه مشخصه ی نقاشی مصر است .
نقاش مصری در نگاه اول یک روایتگر سبکروح است که ما را به خلسه ی داستان هایش دعوت می کند . آن همه رنگ وترکیب هماهنگ که با شکل معماری بنا و نیز با خط هیرو گلیف در هم تنیده شده ( زیرا نقاش یک خطاط زبر دست و صنعتگر ماهر نیز هست ) ما را متقاعد می کند که هنرمند در منتهای دانایی و مهارت و زیباشناسی دست به کار ایجاد این نقاشی ها شده . به ویژه که این نقاشی ها با ما سخن می گویند و جزییات ظریفی از زندگی را با ریتم و حرکتی دلنواز برای ما بازگو می کنند ، چنان که هیچ ملت کهنی را بیننده امروزی به اندازه ملت مصر نمی شناسد و با جزییات زندگیش آشنا نیست.
و این ها همه مرا به این جا می رساند که می توان منتهای قدرت یک آدمی را در ایجاد زیبایی به کار برد و اما گمراه بود . هنر مصر برای کسی که با علت پیدایشش آشنا می شود ، تکان دهنده است.
شاید درست نباشد که بیش از این از نحوه نوشته شدن کتاب مکاتب انتقاد کنیم .
با این حال اگر من فقط اجازه داشته باشم که یک انتقاد دیگر بکنم ، این است که نویسندگان کتاب در لابلای سطور به شکلی نا بخشودنی جهان بینی دانش آموزان را مورد حمله قرار می دهند .
البته این بهیچوجه گناه نویسندگان کتاب نیست ، بلکه مسئولیت بر گردن کسانی است که محققند و در این زمینه کاری نمی کنند. و چون به طور کلی رسم بر این است که اشخاص ساکت باشند و خاطر دیگران را نیازارند من هم از نویسندگان کتاب _ که این قدر نا آزموده کتاب را نوشته اند_ و هم از محققان ارجمند _ که ما خواب خوششان را در این جا بر آشفتیم _عذر خواهی می کنم ( اگر در گوشه ی خلوت این وبلاگ اصلا خوابی اشفته شود ) . و چون این تحقیق به عنوان یک تکلیف ضمن خدمت در نهایت تسلیم کارگروه اقدام پژوهی اداره آموزش و پرورش استان خواهد شد ، از کسی که در این گروه حوصله می کند و این سطور را می خواند هم عذرخواهی می کنم . در حالی که عذر خواهی من در نهایت چه فایده ای دارد؟
چنان که گفتم کتاب به طرزی نابخشودنی مرزهای اعتقادات مذهبی و خرافه ها را درهم می کند . در کتاب مکاتب ( و منابعی که کتاب از آن اخذ شده ) به کلیه ی هنر هایی که بر اساس اعتقادات بت پرستانه مختلف در سراسر جهان پدید آمده اند مارک مذهبی و گاه دینی چسبانده شده . و تنها مکاتبی از این برچسب بی بهره اند که مستقیما در خدمت نهاد های بت پرستی نبوده اند و یا این که واقعا دینی هستند .
مثلا مکتب هرات یا سلجوقی که روح مذهب و شیرازه ی دینی در آن به نحو شایانی به چشم می خورد به هیچ وجه به عنوان هنری با شالوده ی دینی وصف نمی شوند و حال آن که مکتب هرات مشحون از تفکر توحیدی است و مکتب سلجوقی مکتب خط و کاشی است که هر دو در ساختمان مساجد به کار رفته اند. اما هنر هند که بت پرستانه است و هنر مصر که سحر ورزانه است دینی و مذهبی نامیده می شوند.
هنر مصر مثل یک نمایش زیباست که بازیگری آن را در حضور شما اجرا می کند و بعد شما متوجه می شوید که بازیگر دچار مالیخولیا ست و با سایه اش روی دیوار مشغول صحبت است.
یا مثل یک خط زیباست که کلمات مقدس را نوشته است اما بعد می بینید دور این کلمات با عدد و حروف چیزهایی نوشته اند و شیاطینی را فرا خوانده اند .
به همین صورت وقتی متوجه می شوید که اندیشه ی هنرمند مصری در خدمت چه نوع دیوانه بازی ای است برجای خود خشکتان می زند.
این روزها مرز سحر و دین در جامعه ی ما به غایت مغشوش است و مقصر این موضوع نهاد هنرو علوم انسانی نیست. زیرا این دو نهاد در نهایت کفر را به شرک و مسلک کلبی را به خرافه ترجیح می دهند.
اگر مرز سحر و مذهب مشخص نیست علت را باید از محققین مذهبی سوال کرد . به هر حال من در این جا نمی خواهم مجبور شوم که بیش از این عذر خواهی کنم . همین قدر بگویم تفکیک توحید از شرک و دین از خرافه در این زمانه تنها به عهده ی فطرت حنیف است . هر گاه دین از توحید دور شود ، به شرک و شقاوت گرایش پیدا می کند . مرز شرک آن جاست که حس کنیم کسی در دعاهایمان آمده است که جای خدا را گرفته است . دائم او را صدا می زنیم و فکر می کنیم با صدا زدن او خدا را خوانده ایم . و مرز دین و خرافه آن جاست که دین ما را در طلب هدایت یاری می کند اماخرافه ساخته می شود تا جای پای ما را در این دنیا محکم کند. واسطه ای شود بین ما و دین ، و ما به کمک آن به دین چنگ می زنیم تا برای دنیای خود امکاناتی بیشتر و بیشتر فراهم کنیم و آتش حرص خود را فرو بنشانیم .
در مصر هم همین اتفاق رخ داده است .
انسان مصری برخلاف انسان سومری ، چندان اهل غور در خویشتن و نفس خویش و محاکمه و پرسش و پاسخ با خدایان نیست ( شاید چون دل آگاهیش اندک است ) .
برخلاف انسان بابلی لا اقل در بدو امر دین را وسیله آزادی های نامشروع یا کارهای خطا نمی داند .
او انسانی سختکوش ، مثبت و اهل عمل است . دنیا را برای خود با سنگ های وزین محکم می کند ، بهداشت و پزشکی را رونق و توسعه می دهد . خدایان مصری از نظر او امید بخش و مهربانند . فکر می کند که اورا غرق نعمت کرده اند ٬ به او پزشکی و شعر و نور وبرکت نیل را بخشیده اند !
کاهن مصری دستورالعمل های دقیق و پیچیده و مقدسی برای نحوه ی برخورد با معابد و پرستش بت هایش دارد .
برخلاف بابلیان بت خانه برای او مرکز عیش و عشرت یا محاسبات اقتصادی نیست ( اگر چه بتخانه ها از لحاظ اقتصادی پشتوانه ی پر و پیمانی دارند) .
کاهن مصری ( لا اقل در اصول ) اهل ریاضت و امساک است . انسان مصری دور اندیش است و قصد دارد آینده ی روشن و درخشانی برای خود بسازد .
او برخلاف انسان سومری که لذت های خاکی را با هیچ ارزش والایی عوض نمی کند ، اهل" استعلی" است . دائما طلب علو می کند و تنها چیزی که او را نگران می کند . چشم انداز مرگ است . برخلاف انسان سومری که دست ها را به هم می فشارد و با چشمانی نگران به خدایانش خیره می شود و تسلیم سرنوشت شوم خودش است ، مرد مصری مایل نیست که به صورتی فلاکتبار به دنیای زیر زمینی ( جهان دیگر ) منتقل شود . به همین دلیل دست به کار می شود تا این آینده را تغییر دهد .
شاید الهاماتی شیطانی و نادرست به او این نوید را می دهد که برای تغییر این سرنوشت و ایجاد جهانی روشن و نورانی در دنیای غرب راهکارهایی هست ، چون انسان مصری صنعتگر بزرگی بوده ( و هنوز هم هست ، مصریان هنوز هم هنرمندان بزرگی هستند) دست به کار می شود که به کمک علم و هنر این آینده را تغییر دهد .
اعتقادات بت پرستانه به کمک می آید و انسان مصر غرق امور جادویی خود می شود . در این جا اندیشه ی توحیدی و بصیرت دینی غایب است تا به او نشان دهد که حالا و همیشه ، در دنیا و آخرت این ارزش عمل در نزد یگانه پروردگار عالم است که سرنوشت آدمی را چه در این دنیا و چه در دنیای دیگر تعیین می کند. و اگر بخشش خدای یگانه نبود سرنوشت آدمی به سبب گناهانش هر گز بهبود نمی یافت .
در حقیقت انسان مصری با آن که دانشمند و هنرمند بزرگی است ، مرد خردمندی نیست . این درد بزرگی است که انسان آن همه فن و علم و هنر و زیبایی و جاذبه را در خود جمع کندو اما خردلازم برای شکستن و کوچک دانستن خود را نداشته باشد . این چیزی است که در انسان سومری با همه ی فلاکت و بدبختی اش کمی وجود دارد ، و شاید به همین دلیل همه ی پیامبران از سومر گذر کرده اند اما مصر سرزمین تنهایی پیغمبران بوده است.
هنرمند مصری روی دیوار مقبره ها شروع به نقاشی می کند . ( این همان نقاشی هایی است که قبلا از آن سخن گفتم ) او همه ی احوال و حرکات متوفی و همه کارهایش را در زندگی روی دیوار تصویر می کند . وابستگی هایش را ، دوست داشتن ها ، دلخوشی ها ، سختگیری ها و تمامی وجوه زندگیش را باز می نماید ( اگر دلخوشی ها و وابستگی ها و بیزاری های واقعی ما را کسی ترسیم می کرد چه صحنه های عجیبی که به وجود نمی آمد! ) .
قاعدتا این فکر از آن جا برای او پدید آمده است که تحویل گیرندگان متوفی می بایست تصویر روشنی از سرگرمی ها و دلخوشی ها ی او داشته باشند تا اورا از این بهره مندی ها محروم نکنند .
این موضوع بسیار جدی است . بنابراین نقاش مصری در همان حال که مامور حفظ جزییات است باید تمام تلاش خود را مصروف تجسم هر چه بهتر این صحنه های حساس و سرنوشت ساز کند ...
ببینید استعلا ی بشر او را دچار چه دیوانگی هایی می کند!
این نقاشی ها که با رنگ های شفاف و مرغوبی رنگ آمیزی می شوند . دنیایی روشن و زیبا را ترسیم می کنند . قراردادها ثابت و لایتغیر است و زبان خاصی دارد که گویا به همان قرار دادهای همیشگی ساحری مربوط است تا نیروهایی که به این زبان گوش فرا میدهند و ترتیب اثر می دهند آن را درست تفسیر کنند.
کتاب می گوید ، پرسپکتیو در نقاشی دیواره ی مقابر " مقامی " است یعنی ترسیم اندازه ی پیکره ها برحسب مقام و منصب و اهمیت افراد است.( البته به نظر من این کاربرد اصطلاح "پرسپکتیو مقامی" در این جا صحیح نیست .) به هر حال منظور این است که بردگان و زیر دستان کوچک ترسیم می شوند و هر چه مقام شخص بالاتر می رود بزرگتر ترسیم می شود٬ که قاعدتا فرعون و ملکه بزرگترین افرادند.
همچنین این قرار داد نیز وجود دارد که افراد فرو دست سر زنده و پر تحرکند و افراد والا مقام ساکن و با وقار . این قرار دادها از نظر مصریان به تحویل گیرندگان متوفی کمک می کند تا نقاشی ها را درست تفسیر کنند.
همچنین مجسمه ای یا مجسمه هایی ( که دقیقا شبیه فرد ساخته می شود ) در مقبره قرار می گیرد تا روان شخص متوفی که پس از مرگ به سراغ او می آید و تقریبا می توان گفت همزاد اوست بتواند در آن حلول کند و به زندگی ادامه دهد . از این رو مجسمه ساز مصری نیز تمام تلاش خود را به کار می گیرد تا این مجسمه یا مجسمه ها را هر چه بیشتر شبیه مرده بسازد تا همزاد بتواند به نحو احسن در آن حلول کند.
در این جا تلاشم این بود که یک نوع معنی شناسی از هنر مصر ارائه شود . بدیهی است که هنر مصر حاوی داستان های عجیب در باره ی ارباب انواع بو بژه آنوبیس در مراسم تدفین مردگان و نیز خدای خورشید رع و ایزیس و غیره هست که در سایت های دیگر به تفصیل درباره ی آن ها صحبت شده و در برخی از سایت ها مطالب جالبی درباره ی آن ها ارائه داده شده است .
به نام خدا
حضرت علی علیه السلام فرمودند:«آن که میان خود و خدا را اصلاح کند، خدا میان او و مردم را اصلاح می کند و آن که کار آخرتِ خود را درست کند، خدا کار دنیاى او را سامان دهد. و آن که او را از خود بر خویشتن واعظى است، خدا را بر او حافظى است.»
به نام خدا
حضرت علی علیه السلام فرمودند: «شخص ستمکار و کمک کننده بر ظلم و آن که راضى به ظلم است، هر سه با هم شریکانند.»
بسم الله الرحمن الرحیم
(12)
هنر مصر :
هنر ساحرانه ، سحر هنرمندانه
مصر سرزمین سحر است و سحر پدید نمی آید مگر برای غلبه بر محدودیت توانایی ها. علم نیز چنین است . یکی از دلایل وجودی علم جستجوی قدرت است و احساس نیاز به غلبه بر نارسایی ها و مشکلات .
سحر چهره منفی شناخت است در جهانی که علم چهره مثبت شناخت است .
اگر علم بر پایه ی تعقل و تجربه به دست می آید ، سحر بر اساس احساس و قیاس شکل می گیرد .
سحر با شکل پیوند دارد . علم با محتوا .
سحر با ظاهر مربوط است . علم با باطن .
سحر با نمادها سر و کار دارد علم با معانی .
نمادها در سحر غایت اند ، در علم وسیله اند.
علم حاوی گزاره های منطقی روشن است ، سحر منطق گریز است .
علم بر خاسته از قوه ی تفکر است ، سحر برخاسته از قوای عاطفی است .
علم به نتایج روشنی می رسد و سحر به نتایج تاریک
علم ماندگار است و همیشه می توان آن را به کاربرد
سحر یکباره خلق می شود و در همان حال اجرا می شود.
علم محتاج لوازم معنوی است ، سحر محتاج آیین های صوری
علم کشف می شود سحر ابداع می شود
علم صریح است و سحر مرموز و درخفا
و اگربخواهیم ارزشگذاری کنیم :
علم نور است و سحر ظلمت
علم رهایی است سحر قید و بند
علم الهی است ، سحر مشرکانه
علم فلاح است ، سحر شقاوت ابدی
علم بر اساس توکل بنا می شود ، سحر بر اساس تکبر
علم راست است و صدق دارد ، سحرمتقلبانه است
علم قابل اتکاست ، سحر غیر قابل اعتماد است
علم حقیقت است ، سحر دروغ است
علم لبریز از کمال است و سحر پوچ است
هنوز می توان ویژگی های زیادی را از وجوه تمایز علم و سحر بر شمرد .
اگر می خوانیم که برای مثال در فن پزشکی مصر باستان ، طبیب داروهای گیاهی مفید را با اوراد و اذکار همراه می کرد و به بیمار می داد داریم از در آمیختگی این دو وجه متناقض آگاه می شویم .
تمدن مصر باستان علم و سحر را در کنار هم دارد .ولی به دلایلی که خواهم گفت علم در این جا به سحر خدمت می کند. اما هنوز چیزهایی هست که باید مورد قیاس قرار گیرد :
تمدن مصر مهد هنری ویژه است .
کمتر هنری را می توان یافت که تا این حد از تاثیر و تاثر هنر بیگانگان مبرا باشد . این جا هنر نیز به سحر آمیخته و ممزوج است و اگر بتوان گزاره های علمی یک پزشک مصری را از گزاره های ساحرانه او متمایز و مجزا کرد ، نمی توان هنر مصر را از تاثیر جادوانه آن بر کنار داشت . البته منظور آن نیست که هنر مصر هنوز تاثیری جادویی دارد بلکه منظور این است که مقاصد هنرمند جادوگرانه است وکل هنر مصر در خدمت جادوست .
درباره ی ادبیات می بایست در پاره ای از موارد استثناهایی قایل شد . چنان که در هنر سومر هم دیدیم ، ادبیات در دوره های حاکمیت کفر یا شرک در بسیاری از موارد کارکردی فطرت گرایانه دارد . در ادبیات مصریان که گویا اسناد بسیار از آن در دست است ، تا جایی که بنده می دانم بخش کوچکی نیز چنین کارکردی دارد اما در مجموع ادبیات مصر نیز همچون هنرهای تجسمی اش در خدمت کارکردهای مشرکانه و ساحرانه است .
معلوم نیست که آیا هنر فی حد ذاته از این حیث چگونه ارزیابی می شود.
شکی نیست که زیبایی بخشی از زندگی است . منظور بنده آن نیست که زیبایی در گوشه ای از زندگی ( در قالب یک مجسمه یا یک تابلو نقاشی یا یک سمفونی یا یک شعر سپید) نگهداری شود و گاه به آن سری بزنیم .
خیر برعکس بنده از این برخورد ماتریالیستی بازیبایی از عمق وجودم بیزارم . آن را بت پرستانه می دانم .
وجود آتلیه های نقاشی برایم احمقانه و بی معناست . موقع رفتن به موزه و نمایشگاههای هنری به همراه دانش آموزان شدیدا این احساس را دارم که به مسخره گرفته شده ام و کسی ما را دست انداخته است .
قطعات موسیقی هر چه پرشکوه تر و نام آورتر باشد برایم خالی تر و پوچ تر است . زیبایی شان برایم محدود و خلاصه شدنی است . این که حس شهرت طلبی پشتیبان خلق زیبایی باشد ، خود آن قدر زشت هست که دیگر هیچ نوع ابداعی نمی تواند آبرویی برایش بخرد.
چرا من معلم هنر شده ام ؟ چرا من این جا هستم؟ هیچ معلوم نیست . فقط این را می دانم که وقتی امتحان کنکور دادم به خاطر رتبه ام دیگر نمی توانستم وارد دانشگاه نشوم و به این علت امتحان کنکور دادم که علی رغم خواسته ام قصه نویس خوبی بودم .
آیا قصه گویی همان دروغگویی نیست . آیا مقصر منم؟ حتی وقتی رشته ام را در تحصیلات تکمیلی عوض کردم و وارد رشته ی دیگری شدم ُباز نشد در آن رشته مشغول تدریس شوم . انگار که این شغل را آن جا گذاشته بودند برای من . نه کسی بود که جای من باشد و نه این که جای دیگری بود که من در آن مشغول تدریس شوم.
چه می شود کرد که آدمی همین است که هست . چطور می توان قالب خود را شکست و کسی دیگر شد . من انشا الله می توانم آدم بدی نباشم راست و درست و صحیح باشم اما نمی توانم که معلم هنر نباشم و گویا این مقدر است.... بگذریم
بگذریم چی داشتم می گفتم که وارد این بحث بیهوده شدم ؟
داشتم می گفتم فراگیری هنر چه معنی و جایگاهی دارد . وقتی به بچه ها مبانی یاد می دهیم به آن ها می گویم بچه ها این ها رو من به شما یاد نمی دهم که نگه دارید و قاب بگیرید برای روی دیوار بلکه برای این به شما اموزش می دهم که آن را با زندگی تان ممزوج و مخلوط کنید .
این توازن را می بینید ؟ زندگی ما هم باید همین قدر باید عادلانه و صحیح و دقیق و بی خطا باشد ؟
این تناسب را می بینید ؟ کوچک ترین کار غلطی مثل این است که تابلو زتدگیمان را از تناسب خالی کنیم. نسبت های زیبا کلا به هم می ریزد.
این وحدت را می بینید که همه جا گسترده شده و کل اثر ما رو در بر گرفته ؟ این وحدت را به وجودتون ببخشید . گسسته و پاره پاره نباشید .حد اعلای زیبایی و کمال در وحدت است . به خودتون وحدت ببخشید ، خودتون رو یکی کنید . با خودتون رو راست باشید . قوانین تان را کامل رعایت کنید.
تبصره و حاشیه برای خودتان نگذارید . حاضر باشید پای هر حرف و کلمه عمل و احساستان را امضا کنید ، همونطور که پای اثرتان را به عنوان یک کار زیبا امضا می کنید . حس کنید همه ی اسرار زندگیتان یک نمایشگاه عمومی است . آن طور زندگی کنید که قدرت دارید و می خواهید به نظر بیایید و الی آخر . این تضاد را ببینید که در آخر مبدل به چه وحدتی شده است . تضادهایتان را در اختیار توحید قرار بدهیدو....
از سحر و هنر می گفتم که در هنر مصر با هم ممزوج شده اند . هنر نوکری بی هویت است که به آسانی خود را در اختیار هر نوع دیدگاهی قرار می دهد . و در هنر مصر این سحر است که آن را در اختیار می گیرد .
هنر مصر را در قسمت بعد بررسی می کنم انشا الله.
بسم الله الرحمن الرحیم
(11)
سومر و دولتشهرهایی که غرق اندوهند
هنر بصری بین النهرین چندان" زیبا"نیست .
در حقیقت این هنر در میان آثار مختلفی که از دنیای باستان به دست آمده هنری بسیار حجیم وپر وزن به حساب می آید . مجسمه ها سنگین و حجیم و ستبر. سرهای بزرگ ، دست ها و پاها به طرز اغراق آمیزی پهن و عریض و در جای جای اثر تاکید بر قدرت بدنی دیده می شود .
نقش برجسته ها همه بیانگر زور و جنگاوری است و چیرگی "قدرت" بر همه ی چیزهای دیگر ؛ گویی این اصل که در بین النهرین قدرت بر همه ارکان و نهادهای زندگی مثل اخلاق یا زیبایی چیره می شود ، در هنر تجسمی بین النهرین با شدت و حدت تجلی یافته است .
علاوه بر آن ، آن سنگینی و کندی و چیرگی ماده – که پیش از این هم ازآن سخن گفتم _ این جا هم هست . همه خطوط و نقاط گویی با سنگینی چاره ناپذیری به زمین کشیده می شوند ، حرکت ها مثل این که به دلیل آن جاذبه ی سنگین زمین برجای خود دوخته شده اند، از سیالیتی که به عنوان مثال در نقاشی های قدیمی کرت می بینیم ، یا از آن حرکت روایی که در آثار مصر باستان هست ، یا از قانونمندی و استیلای نظم خیر خواهانه و دادگرانه که در نقش برجسته های ایرانی باستان می بینیم ، خبری نیست.
این موضوع در آثار آکدی و آشوری بیشتر به چشم می خورد . آن گاه ازپس این سنگینی اگر بخواهیم از هنر سومر به طور خاص توصیفی ارائه بدهیم و اگر بگویند که جوهر هنر سومر در چند کلمه ی توصیفی چیست ؟ جواب خواهم داد: اندوه ، دلهره ، ترس ، یاس
جالب این که این ترس و دلهره و یاس بر همه ی ار کان زندگی سومری سایه می افکند . به مبدا تاریخشان که می نگریم مبدا طوفان است . تاریخی که طومار حکومت دولت شهر ها ی قدیمی شوروپک و اریدو را در هم می پیچد . و در کل سرزمین ها از غرب تا به شرق این دولت شهر ها جنبنده ای را باقی نمی گذارد .
و اما صدر هنرهای سومر شعر است و شعر سومری نیز اغلب چیزی نیست . جز بیان این یاس و دلهره :
" اشک ، سوگواری ، دلتنگی و افسردگی در درون من است .
رنج مرا در خود غرق می کند .
سرنوشت مرا حبس می کند و زندگیم را در خود می برد .
مریضی مرا شستشو می دهد . "
و شاعر سومری دیگر می نویسد :
" چرا من از جمله نادیده گرفتگان شده ام ؟
غذا به حد کافی هست .
با این همه غذای من گرسنگی است .
در روزی که همه چیز تقسیم می شده
قسمت من رنج بوده است."
شعر سومری اما وجه دیگری نیز دارد . این وجه دیگر اگر چه لازمه ی جامعه ی بت پرستانه است و منفور و زشت می نماید ، با این حال قابل توجه است . شعر شعرای زن که دیگر نه بر جنیه های حماسی و پر از یاس و اندوه زندگی سومریان ، بلکه تاکید بر نیازهای فزاینده جسمانی است .
در این جا نیز آن سنگینی هنر بین النهرین به شکل دیگری حکمفرماست . این اشعار که شاید بتوان در معنای دلالت بر وارونگی تسلط جنسی آن را فمنیستی نامید ، به آن چه امروزه در ادبیات پاگانیستی _ که زبان ویژه و جهانی هنر امروزاست _ شعر عاشقانه ی زنانه اطلاق می شود ، شباهت غریبی دارد.
اجازه بدهید در این مجال تمدن سومر را چند لحظه فراموش کنیم و از زبان پاگانیستی هنر امروز سخن بگوییم ٬ از جهت این که این زبان امروزه زبان گویای آموزش و بیان در مراکز عالی هنری ماست .و بی شک قشری را می پرورد که آموختن رموز این زبان را قبله ی آمال خود قرار می دهند .
حال آن که این رموز بیش از آن که به کار زیبایی بیاید در خدمت تقویت حصر ها و قالب های تحجر یافته ی ذهنی است . قالب هایی که هنرمند را لاجرم به سمت خرافه های تاریک سوق می دهد . ..
در اصل باید بگویم که آموزش هنرهای تجسمی در مراکز آموزش عالی ، آموزش مبادی و مبانی هنرهای هفتگانه است . در این نحوه ی آموزش سلسله ای از اصول آموخته می شود که اصطلاحا به آن اصول زیبایی شناسی اطلاق میشود .
تعلیم این قالب هابه هنرآموزان در بادی امر نه بد است نه خوب .
اما برای مثال در آموزش سنتی ما همواره طرح این قالب ها به طرز ظریفی با محتوایی الهی همراه می شود .
به عنوان نمونه در آموزش اشعار و ادبیات غنی فارسی هم چنان که شعر در سطح شمایل اثر ( ویژگی هایی که مربوط به سبک و صورت است) در اوج ظرافت و زیبایی است ، از لحاظ محتوا نیز نماینده ی مفاهیمی والاست .
به عبارت دیگر صورت خدمت گزار و مستخدم زیبایی معنایی اخلاقی و الهی است که بر قلمرو دل آدمی حکومت می کند . حاصل هر چه هست اعتلا ورشد است .
اما در آموزش هنرهای هفتگانه اصول زیبایی در اغلب موارد خدمتگزار بعد نازل و حیوانی روح بشر است. اصول زیبایی با قدرت و جرات تمام خود را در اختیار نگاهی سرد ، اهریمنانه ، شهوت پرستانه و خالی از محبت و آدمیت قرار می دهد. و این جلوه ی اهریمنانه رحمت خداوندی را از این هنر دور می کند .
درآموزش هنرهای هفتگانه تنها قالب ها آموخته می شوند و این همواره مرا به یاد شعبده ای می اندازد که سامری ساحر رموز آن را به دست آورد . نه تنها سامری ساحر بلکه هر کدام از ما آدم های خاکی اگر این رموز را به دست اوریم ، بت تراشان بالقوه ای می شویم .
در این جا ، جایی که مقدمات بزم زیبایی فراهم است بی آن که شرابا طهورا به بندگان داده شود و مقدمات پرستش فراهم شود بی آن که دلی به سوی یگانه آفریدگار کائنات پر بکشد ، فسق و شرک به میدان می آید . زبان هنر سرشار از معماهایی می شود که پاسخش در دل تاریک نفسانیت آدمی نهفته است . این همان چیزی است که نگاه پاگانیستی جستجو می کند تا با قالب های تحجر یافته ی خود آن را وزن و ارزش ببخشد و بر دل ستمدیده و زبون پیروانش حقنه کند.
وحال دوباره بر می گردم به سومر و از شعر زنانه کذایی نیز می گذرم و تنها به گفتن این نکته بسنده می کنم که اگر تکامل انواع در بین بود ، پس از گذر 5000 سال شعر زنان سومری نمی بایست این همه به محتوای هنر و موسیقی و ادبیات مبتذل و پست امروز غرب شبیه باشد و نباید که غربیان تا این حداز این شباهت به وجد آیند و نسبت به این اشعار حالت نوستالژیک پیدا کنند.
و می رسم به حماسه ی گیلگمش که حاصل رنج و عصیان روح آدمی از خودخواهی و شرارت بی پایان آن دنیای سرد و خالی از معناست .
دنیایی به غایت بی رحم ،سرشار از ستم و بی اخلاقی وبی پناهی . پر از لذت های کوری که به بشر یاس و مرگ را هدیه می دهند. خدایان هوسباز و خودخواه ند و قلبشان نسبت به مردم سرشار از نفرت است .
طوفان را برای این برپا کرده اند که غوغای مردم آزارشان می دهد و هنگامی که طوفان به پا می شود ، دیگر از عهده ی کنترل آن بر نمی آیند .
در پایان ایشتار ضجه می زند و برای غرق شدگان عزاداری می کند . انلیل که می بیند اوتنا پیشتیم ( نام حضرت نوح در نزد سومریان) با خانواده و حیواناتش از طوفان جان به در برده است خشمگین می شود اما شمش او را آرام می کند .
در مجموع این حماسه پرخاشی کافرانه است به گروه خدایانی که انسان سومری در طی قرون ماهیت آن ها را با تخیلات خود ساخته و تغذیه کرده است .
خدایانی که شبیه ستمگرانی اند که گویی مقدر بوده است در طی این قرنها بر بین النهرین حکومت کنند :
انسان را به بازی می گیرند. او را زیر نظر می گیرند ،آلوده اش می کنند ودر نهایت او را به چنگال مرگی بی رحم می سپارند که وی را روانه ی دنیای زیرزمینی می کند .
دنیای پس از مرگ که تقدیر محتوم و غیر قابل تغییر همه ی سومریان است و رفتار و اعمال شخص به عنوان یک انسان مکلف تعیین کننده ماهیت آن نیست.
به این جملات توجه کنید که از زبان یکی از قهرمانان ( که در آستانه ی مرگ است ) درباره ی دنیای پس از مرگ بیان می شود:
( ترجمه ی جملات این قسمت ٬از کتاب ساندارز به ترجمه ی آقای محمد اسماعیل فلزی برداشته شده است)
" خانه ای است که ساکنان آن در تاریکی نشسته اند.
گرد و غبار غذایشان و گل رس گوشت آن هاست.
آن ها چون پرندگان لباسی از پر پوشیده اند
نور را نمی بینند
در تاریکی نشسته اند
به خانه ی غبار وارد شدم و شاهان زمین را دیدم که تاج هایشان تا ابد
به یکسو نهاده شده بود
حکمروایان و شاهزادگانی را دیدم که زمانی همگی تاج های شاهانه بر سر داشتند
و برجهان روزگاران گذشته حکم می راندند
آن هایی که چون انو و انلیل در جایگاه خدایان بودند
اینک چون خدمتکاران خانه ی غبار ، گوشت پخته می آوردند ،
گوشت طباخی شده و آب خنک از مشک می آوردند .
در خانه ی غبار که بدان وارد شدم
روحانیان بزرگ و پیشکاران مذهبی
کاهنان جادو و خلسه بودند
خادمان معبد بودند .... سپس من چون مردی تهی از خون
که تنها در میان زواید و خاشاک سرگردان است
چون کسی که نگهبان دستگیرش کرده و قلبش از وحشت می طپد
بیدار گشتم
آه برادرم باشد که شاهزاده ای بزرگ ،
فردی دیگر چون خدایی پس از مرگ من
بر درگاه تو بایستد ، باشد که او نام مرا محو کند
و نام خویش را به جای آن بنویسد. "
این اشعار از بسیاری جهات قابل توجه است . اگر چه تحلیل گران غربی اصولا به جنبه های انسان شناسانه ی آن کمتر اهمیت می دهند و در تحلیل اعتقادات این مردم به طور کلی ناتوانند . حداکثر کاری که در این زمینه اغلب انجام می شود مقایسه اعتقادات این مردم است با مضامین موجود در عهدین . از این رهگذر مضامین عهدین تا سطح افکار بت پرستانه ی این مردمان نگون بخت پایین می آید .
شخصی به نام ریچارد هوکر مقایسه ای دارد بین اسطوره آفرینش سومری و محتوای سفر پیدایش که در این جا می بینید .
این اندیشه که نویسندگان تورات اسطوره ی گیلگمش را جایی دیده اندو از روی آن گرته برداری کرده اند از آن نمونه افکاری است که تردید درآن از نظر اینان کفر محسوب می شود . حال آن که می توان ثابت کرد که تمامی نمونه های گیلگمش که مورد مطالعه قرار گرفته ( چه نمونه ی سومری که قدیمی ترین است و چه نمونه ای که از کتابخانه ی آشور بنی پال به دست آمده و چه نسخه ی هیتی آن ) همه پس از هزاران سال در حفاری ها از خاک خارج شده اند. و در همان دوره ی تسلط آشور نیز یهودیان و به طریق اولی پیامبران یهود اعتقادات خود را بیش از همه اساطیر مورد قبول می دانستند.
به هر حال اهمیت اشعار فوق و نمونه هایی از پیشگویی هایی این چنینی که در متن اثر هست از نظر من در مطالعه هنر و تاریخ و اندیشه ی سومری بسیار مهم است .
شخصیت ها پیش از هر مرحله از رخدادها می خوابند و بارویایی که دقیقا به وقوع می پیوندد از خواب بیدار می شوند .
رویا ها اشاره به رخدادی که در پیش است دارد و به نظر می رسد که اعتقاد مردم سومر به رویا پیشفرض هر نوع اعتقاد دیگری است .
نکته ی جالب در این میان این که سومری بت پرست از سرنوشت شوم خود در جهان دیگرو لایتغیر بودنش با خبر است گو این که دل آگاهی اش او را به سمت علت این سرنوشت سیاه پیش نمی برد .
این که انسان سومری آینده ی خود را دردنیای دیگر سیاه و تباه می بیند شالوده وبنیان های اخلاقی فطری او را مورد هجوم قرار می دهد و زندگی را در چشم او به اکسیر گرانبهایی بدل می کند . چیزی که در حقیقت گیلگمش در پی آن است همین اکسیر است .
او به دنبال این اکسیر از اوروک خارج می شود در پی اوتنا پیشتیم (کسی که کشتی ساخت و خانواده اش و نمونه های موجودات زنده را در آن جای داد و از طوفان رست ) می رود .
جالب این که سومریان با همه ی افکار بت پرستانه اعتقاد راسخ دارند به این که نوح یا اوتنا پیشتیم تنها کسی است که زندگی جاوید یافته است و به همراه همسرش در شرایط خدایان در دهانه ی رودها خارج از ذلت و پستی و رنج طاقت فرسای زندگی زیر زمینی ، زندگی می کند . اوتنا پیشتیم داستان طوفان را برای گیل گمش می گوید و سپس او را به این ترغیب می کند که علیرغم همه ی مصیبت فرجام این زندگی ، همچنان از زندگی لذت ببرد و در آرامش از مواهب دنیا بهره مند شود . ( گویی این جا به جای اوتنا پیشتیم جاودانه ، اپیکور به سخن در آمده است !)
گیل گمش به اوروک باز می گردد و سرگذشت خود را بر لوحی می نگارد و سپس می میرد .
این که چرا انسان سومری نسبت به عاقبت خود دل آگاه است و حال آن که انسان مصری عاقبت خویش را نورانی و روشن می بیند ، قابل تامل است .
من نمی توانم بپذیرم که محقق مسلمان هم مانند محقق غربی افکار و عقاید انسانی ( و آن چه را که به انسان مربوط است ) را همچون رفتار جانوران و ساختار حیاتی گیاهان بررسی کند .
چنانچه بشر مدرن امروز خود را فوق بشر فرض می کند و خود را محق به حکم دادن درباره ی همه ی اسرار سر به مهر جهان می داند ، به نظر من انسان سومری نیز از همین نوع حماقت برخوردار بوده است .
بنابراین نمی توان بشر امروز را بر تخت پادشاهی خود واگذاشت که درباره ی هر چه می خواهد قضاوت کند و انسان سومری را به عنوان نوع تکامل نیافته معلول اقتصاد و ابزارها و جنگ ها و اقلیمش دانست و درباره ی او به مثابه ی یک موجود ماشینی که درون داد و برون داد مشخصی دارد حکم کرد.
به نظر من بشر سومری از نوعی دل آگاهی شوم برخوردار است که او را نجات نمی دهد .اما فریاد دردناک او را به گوش ما می رساند.
او هربار در جهل خویش فریاد غریقی را سر می دهد و خداوند یکتا دوباره به او رحم می کند و در شورو پک و اور و کوفه و کربلا نجات دهندگانی را به کمک او می فرستد .
باشد که روزی بتواند از این طلسم شیطانی که ذهن و روح او را منجمد می کند و در برابر بت های سنگی او را به زمین می افکند رهایی یابد و با نجات دهندگانش در ساحل امن سرزمینی الهی و مبارک قدم بگذارد.
به نام خدا
زندگی با همه وسعت خویش
محفل ساکت غم خوردن نیست .
حاصل تن به قضا دادن و پژمردن نیست.
زندگی جنبش و جاری شدن است .
از تماشاگه آغاز حیات تا ابد.
خدایا با تمام غصه های بی پایانم
سرم را رو به سویت می کنم
به امید این که دستان گرمت را
روی شانه ی سردم گذاری
تو از نژاد چشمه باش
انتخاب از خدیجه رفیعی
بسم الله الرحمن الرحیم
(10)
به سومر باید چگونه نگریست ؟
می گویند که تمدن سومر زادگاه کتابت است و حال آن که چنین نیست .
هنوز آثار شادی باستان شناسان و مورخینی که موفق شدند لوحه های 5000 ساله را از زیر خاک عراق بیرون بکشند و با عجله سومر را مهد تاریخ و خط و فرهنگ اعلام کنند در کتاب های درسی ما به وضوح دیده می شود.
بااین حال شکی نیست که زیگورات تمدن جیرفت در کناره ی هلیل رود _که بیش از دو برابر مهمترین زیگورات شهر اوروک در بین النهرین مساحت دارد _ از قدیمی ترین زیگورات سومرقدمت بیشتری دارد.
این منبع را بخوانید و منابع دیگری که تصویر یکی از چندلوح یافته شده در جیرفت را به ما نشان می دهد که خطی با علامات کاملا هندسی شده بر آن حک شده است .
خط مذکور هیچ پیوندی با خط میخی ندارد و آن چه از ظاهر آن برمی آید نشان می دهد خطی آوانگار است نه مفهوم نگار . از این رو می بایست مدت ها از ظهور آن گذشته باشد و به آسانی مورد استفاده قرار گیرد .
به نظر من باستانشناسان کشور ما به سادگی نباید راضی شوند که تمدن جیرفت را مهد تمدن بنامند . این یک تله است . ما از کجا می دانیم که مردم جیرفت ابداع گر فرهنگ نوشتاری و کتابت بوده اند .
باستانشناسان باید از سرنوشت کاشفان فرهنگ سومر درس بگیرند که به همین سادگی ها سومر رامادر تمدن های جهان خواندند و اغراق های بی جا ی آن ها درباره ی فرهنگ سومر حالا موجب شده که نتوانند حقایق را در مورد فرهنگ دیگری بپذیرند .
چرا باید فکر کنیم که آن چه پیدا می شود لزوما یک نمونه ی اولیه است .
این موضوع تردیدهای بیشماری را در من بیدار می کند که باید دل به دریا بزنم و درباره ی آن صحبت کنم .
مثلا قدیمی ترین آثار بشر مستقر در کنار آب ها و مراتع که در تپه های باستانی مختلف در لرستان کردستان و خوزستان یافت شده مربوط است به چیزی حدود یازده هزار سال پیش و سپس در لایه های بعدی تا قدمتی حدود 7500سال پیش می رسد .
کار بسیاری از تحلیل گران این زمینه این بوده که بر چگونگی گام نهادن از مرحله توحش یعنی جمع آوری نباتات خود رو و صید حیوان به دوره ی بربریت که دوره ی کشاورزی و دامداری است مطالعه کنند .
ساعت ها بحث و مداقه بر سر این که آیا فرآیند یادگیری کشت اتفاقی بوده یا بشر در این راه دست به آزمون و خطا زده است . بحث های دامن گستر درباره ی این که چه اتفاقی حیوانات اهلی را به دور اینان جمع کرد و غیره.
ا ز دوره های با قدمت یازده هزار سال قبل تاهفت هزار سال پیش از میلاد تحولات چندان زیاد نیست . سفال ها به تدریج به شکل ساده ای لعابی یافته است و نقوشی یافته که کم کم مهارت بیشتری در آن به کار رفته است . به دست ساخته های پیشین به تدریج پیکرک هایی افزوده شده که رفته رفته تعداد و انواع بیشتری پیدا کرده اند .
نکته این جاست که از دوره های اخیر یعنی شش تا هفت هزار سال قبل تمدن هایی در ایران و حتی در بین النهرین یافته شده که بی شک قدمتی بیش از هزار سال داشته اند . چطور می توان فکر کرد که در یازده هزار سال پیش مردم نمی دانستند گیاه چطور می روید ودر هفت هزار سال پیش دیوانسالاری داشتند و به سیر و سلوک می پرداختند و تجربه هایشان را بر روی لوحی می نگاشتند؟
این پیشرفت بسیار سریع است .
من گمان می کنم آدمی که دریازده هزار سال پیش در دهلران می زیست و اخلافش نیز در همان مکان سه هزار سال پس از آن _ در بین چند تمدن بزرگ _ کمابیش با همان سبک و سیاق پدران می زیستند ، آن قدر به اصول کشاورزی و دامداری وارد بوده که دیگر نباید درباره ی این که سگ را چطور یافت و از آن استفاده کرد یا چطور دانست که اگر گیاه روی زمین بنشیند آب می خورد و بزرگ ومی شود ، این همه مقاله نوشت .
اگر او از رموز کشاورزی و دامداری با خبر نبوده .چطور می توان فکر کرد که اعقاب او هم _ که در چهار هزار سال یعد در همان مکان می زیستند ، همان نوع کشاورزی را داشتند و همان نوع تغذیه را _، در میان مردمان متمدن که در غرب شاهان برآنان حکومت می کردند و در شرق شهر های بزرگی داشتند وتخته نرد و شطرنج بازی می کردند و در دهانهایشان دندان پر کرده بود و شهرهایشان لوله کشی فاضلاب داشت و در جنوب زیگورات های بزرگ داشتند و برای خدایان موهوم کتیبه می نوشتند ، از رموز تمدن چیزی نمی دانسته اند و به قول این عالمان مارکسیست در بربریت زندگی می کرده اند .
برعکس من فکر می کنم این بشر در یازده هزار سال پیش همه چیز را درباره ی کشاورزی و دامداری _ حتی بهتر از من و شما_ می دانست و تغییرات سطحی و ظاهری زندگیش آن چنان برایش مهم نبود وگرنه او هم می توانست به جای ییلاق قشلاق کردن ( چون می گویند که سکونتگاههای تپه ها موقتی بوده) بله می توانست به جای کوچ نشینی به شهرهای عیلام یا سومر یا شهرهای متمدن دیگر در شرق برود و و از سفالهای لعاب خورده ی تر و تمیز استفاده کند .
به نظرم تنها تغییر مهمی که بشر یازده هزار سال پیش واقعا داشت این بود که به تدریج مبتلا شد به اعتیاد پرستش بزها و هم نوعانش در شهرهای بزرگ در هزاره های بعد تمدن های به آن بزرگی را بر سر همین اعتیاد گذاشتند.
نباید سوال کرد که او چگونه می دانست که دانه باید آب بخورد تا بروید . این موضوع را او چهل هزار سال پیش هم می دانسته . برای یک آدمی که دانه و گیاه بخشی از غذایش هست یک هفته کافی است که بفهمد گندم چطور سبز می شود . نیازی به چند هزار سال زمان نیست . تنها سوالی که درباره ی این آدم یازده هزار سال پیش مهم است این که با آن همه مجسمه ی بز کوچک که مرتب می ساخته و نگه می داشته چه می کرد و این بز ها چه ارتباطی داشت با آن مجسمه ی سر بز که در این جا درباره ی آن می خوانید ودر جیرفت به دست امده است ؟
درباره ی ریشه ها ی تمدن سومر نیز همین گونه می باید قضاوت کرد . بلکه باید بیش از این حساسیت به خرج داد تمدن سومر تمدنی است که ادبیاتش برتر از هنرتصویریش است و این بسیار مهم است. این موضوع نشان از وجود سابقه ی دیرین خط و کتابت ، وجود نهاد فرهنگی دیرین ادبیات و شعر ، وجود پیشنیه ی دیرین و غیر قابل تردید از تفکر درباره ی هستی و نقش انسان و اساس تفکر فلسفی در آن است .
شکی نیست که در همین زمان در سایر نقاط متمدن نیز ادبیات وجود داشته است و ما چه می دانیم شاید ادبیات جاهای دیگر از سومر غنی تر هم بوده است . اما به هر حال آن چه که در دست است نشان می دهد که ادبیات سومر در میان هنرهای دیگر سومریان برجستگی خاصی دارد .
من درباره ی سیاق و انواع ادبی موجود در تمدن سومر و ویژگی های آن و رابطه ی آن با دوره ای که سومریان در آن می زیستند ، اعتقاداتشان ، سرزمینشان و سرنوشت شان در نوشته ی بعدی صحبت خواهم کرد . تنها حالا می خواهم به موضوعی اشاره کنم که به نظرم بسیار جالب است .
حتما می دانید که در آثار ادبی سومری به ماجرای طوفان نوح حتی با همین جزییات که در تورات ( تحریف شده ) هست و برخی نکاتی که در قرآن آمده ، پرداخته شده است . البته این داستان در عصر بت پرستی نگاشته شده و خرافه های خاص عصر بت پرستی در آن با شدت و حدت دیده می شود .
موضوع این داستان موضوع نوشته ای است که در پست بعدی وبلاگ برایتان خواهم نوشت . اما نکته مهم در این جا این که مبدا تاریخ سومر باستان رخداد طوفان است . رخدادها با قید پیش یا پس از عصر طوفان بازگو می شوند . آن ها زمان وقایع تاریخی سرزمین خود را با مبدا طوفان می سنجند و شاید در این امر محقند. زیرا چنان که تاریخ سرزمین ما نیز در ابتدا با یک دوره ی طلایی شروع شده (که تاریخ رسمی آن را تاریخ اساطیری می نامد) و در آن شاهان مستقیما از سوی خدا بر تخت سلطنت زمین نشسته اند در سومر نیز چنین دوره ی طلایی پیش از طوفان وجود دارد.
به هر حال چیزی که از نظر علمی غیر قابل تردید است این که در حدود هفت هزار وپانصد سال پیش طوفان مهیبی در این قسمت از جهان رخ داده که شاید قسمت های دیگر جهان هم دستخوش این بلا شده اند.
در این جا شواهد علمی طوفان در خاور میانه که دوتن از زمین شناسان به بررسی آن پرداخته اند دیده می شود .
افلاطون در رساله ی جمهور به رخداد چنین سیل و طوفان عظیمی اشاره می کند که سرزمینی به نام آتلانتیس را به کلی از صحنه ی گیتی حذف کرده است . شاید چنین جایی با همان عصر طلایی مورد اشاره در متون کهن شرقی ، وجود داشته که به دلیل عصیان ساکنین اش گرفتار عذاب شده است . در این باره گفت و شنود های علمی و شبه علمی بسیار است .
در این جا به داستان هایی که از فرهنگ های مختلف درباره ی طوفان امده است اشاره شده است .
اما لا اقل در منابع ترجمه شده ی تاریخی به موضوع طوفان خیلی کم توجه شده واز این رو کتب درسی ما نیز که حاوی تاریخ باستانی بین النهرین و ایرانند ، موضوع طوفان را که دست کم در چند سند قدیمی در همین خاور میانه به دست آمده ،مسکوت باقی گذاشته اند . ( جالب این که معلوم نیست باستانشناسان و مورخین چه خط مشی ای را درین باره اتخاذ کرده اند . ازیک طرف هنگامی که می خواهند درباره ی بنی سام صحبت کنند نوح و طوفانش به رسمیت شناخته می شود ، اما در تحلیل سایر موارد تاریخی ، نوح و طوفانش به عنوان اسطوره ندیده گرفته می شود).
در حالی که به هر صورت که بخواهیم فکر کنیم ( چه از روی الواح تاریخی که از زیر خاک بدست آمده اند و چه از اسناد باقی مانده از نویسندگان و مورخین قدیمی و نیز متون دینی و کتاب آسمانی قرآن ) طوفان بی شک پس از اجتماع مردم در سیستم شهرنشینی رخ داده و پس از وقوع آن تاریخی جدید با مقتضیاتی دیگر آغاز شده است .
بسم الله الرحمن الرحیم
(9)
مقدمه ای برای درس سومر
بگذارید اول یک مقدمه بگویم ممکن است از نظر شما بی ربط باشد اما با عث می شود درس سومر
قابل فهم تر شود.
شاید اگر برای بچه ها بگوییم سومر تمدنی بود که در جنوب بین النهرین ایجاد شد ، واکنش چندانی در آنان دیده نشود . اما برای خود من که امسال آخر تابستان به عراق سفر کردم برای زیارت وآن دسته از دانش آموزانم که چنین سفری را تجربه کرده اند ، موضوع معنای دیگری دارد . وقتی به عراق فکر می کنیم ، نقاط مختلفش را به یاد می آوریم و فکر می کنیم کدام دولتشهر قدیمی در نزدیکی کدام شهر فعلی عراق واقع شده غرق تجسم این موضوع می شویم .
من امسال درس مکاتب ندارم اما آن قدر سومر ذهنم را پر کرده بود که سر کلاس مبانی با بچه های دوم درباره ی سومر صحبت می کردم . آن ها امسال تاریخ هنر جهان را می خوانندو درس سومر راگذرانده اند. حالا برایتان دونقشه این جا می آورم یکی از شهرهای فعلی عراق و دیگری از دولتشهرهای سومر که بعدا موضوع درس من است و شهرهای متاخرتر در آکد و بابل و آشور.
از این نظر می گویم که به یاد آوردن عراق برایم اهمیت زیادی دارد ، که در سراسر سفرم در طول راهی که از سامرا شروع می شد و به کربلا منتهی می شد ، احساس عجیبی داشتم از این که در این کشور همه چیز زیاد از حد سنگین و ساکن و بی تحرک است .
سرزمینی است برای زمینگیر شدن ، نا توان شدن ، غرق شدن ، شوره زدن ، خاموش شدن .
حتی در تمام طول مدتی که در کربلا بودم غیر از مواقعی که در حرمین بودم همین حس را داشتم .
احساسی از تقدیر بسیار غم انگیزی که لایتغیر است و تنها آن بزرگی که در حرم به خون خویش خفته است می تواند ما آدم های شوربخت را شفاعت کند و از آن تقدیر باز دارد .
راهها در میان طوفان شن گم شده بود و نخل ها ی خاک گرفته نخلستان ها در دوطرف جاده حالت شومی داشتند .
این جا و آن جا نهرهای دجله و فرات از کنار جاده می گذشت و با ما همراه می شد ، اما گویی نه ما حرکت می کردیم و نه نهرها .
نهرها در کناره ی نخلستان ها ماسیده بودند و مثل این که به جای آب ، مایع بدشکل لجنی رنگ چربی بود که به جای زندگی مرگ را به همه چیز هدیه می کرد.
خدا از سر تقصیر من بگذرد ، این چه فکر هایی بود ؟ تمام طول راه بغداد تا سامرا چنین بود .
کودکان گرسنه عراقی با پاهایی لاغر در کنار جاده سیگار می فروختند و مکمل این صحنه ها نظامیان بدشگون آمریکایی بودند که مثل ماموران جهنم با سگ های بزرگ سیاه جلوی ماشین ها را می گرفتند .
تنها وقتی پیاده به سمت حرمین عسگریین رفتیم حالمان خوب شد . انگار یک جزیره ی زیبایی و مهربانی بود وسط دریایی از فکر های شوم و بد .
نمی دانم فاصله ی سامرا تا بغداد و بغداد تا مسیب و از آن جا تا کربلا چقدر است . نباید بیش از 200 کیلومتر باشد . اما چنان که گفتم اصلا انگار ما پیش نمی رفتیم و این سفر که می بایست بیش از سه ساعت طول نکشد ، نزدیک هشت ساعت طول کشید...
کربلا کم و بیش چنین بود . مردم غمگین بودند و متلاطم. درست انگار که در این سرزمین گوهر گرانبهای آفرینش را ، برترین بندگان خدا را به بدترین شکل کشته اند، امیدش را نابود کرده اند ، حرمتش را پایمال کرده اند، گل های زیبای هستی اش را پر پر کرده اند ... .
اما بعد دوباره به تدریج وقتی به سوی نجف رفتیم کم کم حال خود را باز یافتیم . در مسجد سهله پیاده شدیم و نمازها را به جا آوردیم . مقام امام صادق ، مقام امام سجاد ، مقام ابراهیم ، مقام یونس ، مقام ادریس ، مقام خضر نبی ، مقام آدم و احساسی که داشتم این بود که در نقطه نقطه این مسجد بدی با تمام قدرت خود به جنگ پاکی و خوبی برخاسته است و به شدت به زمین خورده است .
مسجد سهله اصلایک میدان جنگ بود .
جایی که بشر توانسته است سستی و بدبختی ازلی خویش را از یادها ببرد و دوباره روی پای خودش یایستد.
میدان جنگی که گویی تقدیر سعادت بار بشر در آخر الزمان بر سر آن رقم خورده است .
وادی السلام را که نگاه می کردیم گویی همه مصائب عالم را از دوشمان بر داشته اند و به جایی رسیده ایم که وجود دیگر مثل پر کاهی سبک است.
در نزدیکی حرم حضرت امیر چنان حس امنیت ، حرکت و راحتی داشتیم که گویی به وطنی بر گشته ایم که تاکنون از آن خبر نداشته ایم .
من نمی دانم چه چیز موجب آن فضای سنگین شد و چه عاملی این سبکی را ایجاد کرد . اما این را می دانم که در حرمین کربلا سخت محتاج و در حال گربه و لابه بودم و هر چه حاجت داشتم برای خودم و دیگران به سراغم آمد و در حرم حضرت امیر ناگهان آرام شدم و دیگر اصلا دلم نمی خواست حرفی بزنم . بسیار شرمنده بودم و این جا هیچ فرقی با آن بچه های گشنه ای که در راه بودند ، نداشتم . مثل بچه ای گدا بودم که به یک قصر دعوت شده است .
فقط فکر می کردم باید نماز بخوانم و نماز بخوانم و نماز بخوانم و در حال طبیعی یک بنده باشم که بی هیچ تشویشی گوش به زنگ فرمان خدای یکتاست. خدای بی همتایی که علی علیه السلام شرف بندگیش را دارد ...
خوشحالم که سی سال پیش وفتی وارد آموزش وپرورش شذم در بین همکلاسان وهمکاران و..... اگر تعریف ازخود نباشد از نظر علم وخلافیت و روش تذریس رتبه یک را داشتم وبه فولی توانستم در طول سی سال خدمتم فسیل نشوم و در هر ترم یا هر سال برای تدریس یک کتاب با همان مطالب گذشته حرف تازه ای برای گفتن داشته باشم و همچنین خوشحالم در حین باز نشسته شدن باز هم بهترین هستم واطرافیانم ؟؟؟؟ رفتنم را برای آموزش وپرورش حیف ودریغ می دانند
هنر جویان سال سومم احساس غرور می کنند که رفتنم با رفتن آنها هماهنگ شده و هنر جویان سال دومم در خواست ماندنم را دارند
خرسندم از اینکه افرادی هستند که از رفتنم ابراز خوشحالی می کنند که این هم حکایت از حیف و دریغ بودنم را دارد
تلاش صادفانه ام موجب شد افراد ؟؟؟؟ نتوانندمتظاهرانه احساس ناراحتی کنندو در غیابم طور دیگر رفتار کنند
خداوند را شاکرم که این همه توانایی وتواننمدی به من عطا کردو به من فرصت داد از آنها استفاده مفید نمایم